تماس با  ماگفتگو  و  مصاحبهمقالاتنقد ادبیداستان ایرانداستان  ترجمهشعر  ترجمهمعرفی شاعرشعر  معاصراخبار ادبیصفحه اول
آدرس ايميلتان را وارد کنيد تا خبر هاي ادبي برايتان پست شود

نشاني ما

iranpoetry(at).gmail.com

 



 


June 4, 2008 02:19 PM

استعاره‌هاي سيال در غزل بيدلnew

دكتر محمدرضا اكرمي
 


 در سبك عراقي واژه‌هايي به‌خصوص و تصاوير و تشبيهات و استعاره‌هايي جا‌افتاده، سنگ بناهاي شعرند و در معماري سنتي شعر عراقي از همان‌ها استفاده مي‌شود. اين سنگ بناها در طول ساليان چنان صيقل خورده كه بهره‌گيري از آن‌ها كلام هر شاعري را يك‌دست مي‌كند و از طرفي از آن تصاوير محدود و مشخص، استعاره‌هايي به وجود آمده كه كاركردي مشخص دارند. به عنوان مثال در سبك عراقي براي پديده‌هايي همچون اشك، چشم و گل استعاره‌هايي انگشت‌شمار وجود دارد. اما در سبك هندي، كه انقلابي در صورِ خيال و تركيب‌هاي شعري است‌، واژه‌‌هاي شعري و استعاره‌ها چنان‌كه در سبك عراقي ديده مي‌شود، مشخص و خاص نيستند. تقريباً هر واژه‌اي مي‌تواند براي انتقال معني و احساس در شعر آورده شود و به همين ترتيب هر تشبيه و استعاره‌اي مُجاز است به انقلاب شعر كمك كند. در شعر بيدل كه اوج تصوير‌پردازي و تخيل سبك هندي است، تصاوير نامحدودند. اما با توجه به نگاهِ استعاري بيدل كه هر چيزي را به شكل ذهنيت خود در‌مي‌آورد، تصاوير و استعاره‌هاي مختلف روي در جهتي خاص مي‌‌گذارند. در واقع نگاه بيدل، اشيا و مفاهيم را به همسويي و همساني فرامي‌‌خواند. مي‌توان چند نمونة اصلي از اين هم‌سويي و همساني‌ها را در گزاره‌هاي زير بيان كرد:
گزارة الف: جهان و پديده‌هايش همگي شكوفا مي‌شوند و گل مي‌كنند.
گزارة ب: جهان و پديده‌هايش همگي در حركت خود به عجز و يأس و در نتيجه به حيرت و بي‌كاري مي‌رسند.
گزارة ج: جهان و پديده‌هايش همگي براي رهايي (رسيدن به آرامش) وحشت‌زده مي‌رمند.
گزارة الف «تولد»، گزارة ب «زندگي» و گزارة ج «مرگِ» اشيا را مورد نظر دارد. حال گزاره‌هاي بالا را كمي گسترش مي‌دهيم:
گزارة الف (تولد): تولد با نام‌ها و تركيباتي همچون شكوفا شدن، چمن‌آرايي، گل كردن، دميدن، رنگ، شوخي (پيدايي)، نمود، جلوه كردن، لباس پوشيدن و... همراه با تصاوير گوناگون در شعر بيدل خودنمايي مي‌كند. در كنار تصاوير گوناگون تولد (دميدن و ...) همواره «عرق و عرق كردن» ديده مي‌شود كه بيانگر خجالت و شرمساري حاصل از دميدن است. زيرا در جايي كه «او» هست، نمود ذرّه‌ها ماية خجالت آن‌هاست. پس همة اشيا در نمود خويش غرق عرق‌اند:
عرق گل كرده‌ام از شرم هستي
مرا از چشم شبنم آفريدند
(1/829/22)1
آب بايد شدن از خجلت اظهار آخر
عرقي هست گره در نظر ژالة ما
(1/402/8)
به اين دو روزه نمودي كه در جهان داريم
نشان ما عرق شرم و نام من ننگ است
(1/636/15)
صورت دل بسته‌ايم از شرم بايد آب شد
هيچ تدبيري حريف انفعال ژاله نيست
(1/649/15)
كمال از خجلت عرض تعيّن آب مي‌گردد
خوشا گنجي كه در ويرانه دارد خاك‌بازي‌ها
(1/377/6)
هر سو چمن‌آراييِ نازي‌ست در اين باغ
آيينه به اين رنگ گل‌افشان كه شكسته است؟
(1/632/18)
داغم از اوج و حضيض دستگاه انفعال
بر فلك هم يك عرق‌وار اخترم گل كرد و ريخت
(1/641/8)
پُر‌ناكس از اين مزرعة ياس دميديم
(1/385/6)
پُر‌منفعل دميد حبابم در اين محيط
جيبم سري نداشت كه بايد برون كشيد
(1/796/8)
در اين گلشن نقابي نيست غير از شرمِ پيدايي
به عرياني همان جوش عرق پوشيد شبنم را
(1/401/5)
آيينه به بر غافل از آن جلوه دميديم
(1/482/8)
ندميد يك گل از اين چمن كه نديد عبرتِ دل‌شكن
(1/771/3)
توأمِ گل دميده‌ايم، دامن صبح چيده‌ايم
در چمني كه رنگ ماست بوي وفا كه مي‌برد؟
(1/786/21)
دميده است چو نرگس در اين تماشاگاه
هزار چشم و يكي را نصيب ديدن نيست
(1/727/4)
زين قلمرو چون سَحَر پيش از دميدن رفته‌ايم
(1/ 561/7)

گزارة «ب»(زندگي): زندگي با نام‌ها و تركيباتي همچون آبلة پا (نماد سعي بسيار و نرسيدن)، ندامت، بي‌كاري، از پا نشستن، نقش پا (نمادِ عجز)، موجِ گوهر (نماد سكون و عجز)، برق و شرار (نمادِ كم‌فرصتيِ عمر)، واماندن، آينگي و آيينه‌گري (نماد حيرت)، نظّاره (نماد‌ِ انتظار و حيراني) و‌... با تصاوير متنوع در شعر بيدل نمود مي‌يابد. موضوع اصلي در اين مورد عجز، يأس، حيراني و بي‌كاري است. زيرا هدف همة اشيا از زندگي رسيدن به «او» است و او مطلب ناياب، عنقاي بي‌نشان، بي‌رنگِ مطلق و‌... است. در اين راه، طلب و سعي نارساست و رسيدن محال است و از طرفي فرصتي براي ماندن، يا دگرگوني و شدن نيست، عمر شرري است كه پيش از نمايان شدن پايان مي‌پذيرد. فرصت يا زمان عمر، كاغذ آتش زده است. در نتيجه همه دچار عجز و يأس و حيرت و بي‌كاري مي‌شوند و در عمر كوتاه خود به انتظار مرگ مي‌مانند:
بساط حيرتِ آيينه دارم
جبينِ عجز، فرشِ خانة ماست
(1/647/22)
مانند نقشِ پا به گِلِ عجز خفته‌ايم
بر ما هزار آبله، باران شكست و ريخت
(1/650/10)
عجز هم بي‌طلبي نيست كه چون ريگ روان صد جرس در گره آبلة پاي من است
(1/655/13)
عالمي شد بيدل! از سرگشتگي پامال يأس تخم ما هم در خَم اين آسيا افتاده است
(1/656/7)
بيدل! من و بي‌كاري و معشوق‌تراشي جز شوقِ برهمن صنمي نيست در اينجا
(1/408/10)
هر‌كس از قافلة موج گهر آگه نيست روش آبله پايان خيالت دگر است
(1/638/11)
دارد غبار قافلة نااميدي‌ام از پا نشستي كه ز عالم توان گذشت
(1/639/11)
بيرون نتاخته‌ست از اين عرصه هيچ‌كس واماندني‌ست اينكه تو گويي: فلان گذشت
(1/639/18)
كوشش واماندگان هم ره به جايي مي‌برد سر به پايي مي‌توان چون آبله دزديد و رفت
(1/640/20)
چون شمع ز بس رهبر ما عجزِ رسا بود گر سر به هوا رفت همان آبله‌پا بود
(1/642/8)
اي ندامت! مددي كز غم اسباب جهان دست سودن هوسي دارد و پُر بي‌كار است
(1/644/21)
اي تمنا! مكن از خجالت جولان آبم عمر‌ها شد چو گهر قطرة من آبله پاست
(1/645/9)
جاده و منزل در اين وادي فريبي بيش نيست
هر كجا رفتيم، سعي نارسا افتاده بود
(1/626/20)
سير‌ها در هوسْ‌آبادِ تمنا كرديم منزل يأس ز هر راهگذر نزديك است
(1/627/14)
اين دشت، زيارتكدة منظرة كيست؟
تا ذرّه همان ديدة اميد به راه است
(1/633/15)
داغِ يأسم ناله را در حلقة حيرت نشاند طوق قمري دام ره شد سرو موزون مرا
(1/360/14)
همچو آيينه تحيْر‌سفرم صاحبِ خانه‌ام و در‌به‌درم
(2/627/1)
برق و شرار، محملِ فرصت نمي‌كشد عمري نداشتم كه بگويم چه‌سان گذشت
(1/639/12)
از وحشتِ غبارِ شررْ‌فرصتم مپرس
صبحي دميد و سر به گريبانِ پاره سوخت
(1/646/3)
از شرر در آتش افتاده‌ست نعل كوهسار سنگ هم اينجا مقيم خانة زين بوده است
(1/646/3)
به فرصتِ نگهي آخر است تحصيلم
برات رنگم و بر گل نوشته‌اند مرا
(1/381/12)
شرار كاغذم، از فرصت عيشم چه مي‌پرسي؟
به رنگِ رفته چشمك‌هاست گل‌هاي بهارم را
(1/376/3)
زين دو شرر داغِ دل، هستي ما عبرتي‌ست
كاغذ آتش‌زده محضرِ كمْ‌فرصتي‌ست
(1/664/7)
چون شررِ كاغذِ آتش زده فرصت ما از نظر ما گذشت
(1/625/12)
گزارة «ج» (مرگ): مرگ با نام‌ها و تركيباتي همچون پرواز، بال‌افشاني، پر زدن، پروازِ رنگ، شكستِ رنگ، خاكستر شدن، بي‌لباس شدن، گريبان‌چاكي، خزان، جنون كردن و‌... در شعر بيدل نمود مي‌يابد. تصاوير اصلي مرگ با بن‌مايه‌هاي رميدن، وحشت، تركيدنِ حباب، بي‌لباس شدن، شكستِ رنگ، پرواز كردن، پروازِ صبح و سَحَر، عرياني و‌... همراه است. جهان و پديده‌هاي آن رو به مرگ دارند. وقتي رسيدن در كار نيست راهي جز مرگ باقي نمي‌ماند، پس بايد جنون كرد و مجنون‌وار از خود گريخت،‌ رنگِ خود را شكست و در وحشتي هميشگي براي رهايي رميد و چون صبح و سَحَر به آسمان‌ها پرواز كرد. در ديوان بيدل گستره و بسامد تصاوير مرگ بيش از تولد و زندگي است:
ز نفيِ ما و من اثبات حق در گوش مي‌آيد نواي طرفه‌اي دارد شكستِ رنگِ باطل‌ها
(1/416/5)
چو رنگ، عهدة ناموسِ وحشتيم به گردن ز خويش هر كه برآيد پَري بر‌آورد از ما
(1/391/5)
صبح جنونْ‌بهاريم، رسواي اعتباريم
چاكِ قباي امكان پوشيده‌اند بر ما
(1/384/18)
موجِ رم مي‌زند چه كوه و چه دشت
چين گرفته‌ست طرف دامن‌ها
(1/392/2)
خندة ما چون گل از چاك گريبان است و بس
نسخه‌اي از دفتر صنع سَحَر داريم ما
(1/395/9)
مشو غافل ز رمز هستي من
شكست اين حباب آغوش درياست
(1/647/21)
خاكستر است شعله‌ام امروز و خوش‌دلم يعني رسانده‌ام به صبوري شتاب را
(1/394/2)
فسرده‌ايم به زندان عقل و چاره محال است
جنون مگر كه قيامت‌گري برآورد از ما
(1/391/9)
چگونه تخم شرارم به ريشه دل بندد؟ همان به عالمِ پرواز كِشته‌اند مرا
(1/381/15)
جنون آنجا كه مي‌گردد دليل وحشت دل‌ها
به فرياد سپند از خود برون جَسته‌ست محفل‌ها
(1/381/15)
تو راحتْ‌بسمل و غافل كه در وحشت گهِ امكان
چو شمع از جاده مي‌جوشد پرِ پروازِ منزل‌ها
(1/380/9)
جز نشئة تجرد، شايستة جنون نيست صرف بهار ما كن رنگي ز گل جدا را
(1/377/25)
شعلة ما فال خاكستر زد و آسوده شد اي هوس! بگذر، سري در زير پا داريم ما
(1/374/24)
خلعت آراي سَحَر، عرياني‌ست چاك دوزيد به پيراهن ما
(1/371/15)
به رنگِ گردباد‌ آن طاير وحشت پر و بالم
كه هم در عالم پرواز بستند آشيانش را
(1/370/12)
عبرت گهِ امكان نبوَد جاي اقامت
ديديم نگه را همه دم پا به ركاب است
(1/623/16)
دام تپش‌هاي دل، حسرت سير فناست
شعلة بي‌تاب ما بسملِ خاكستر است
(1/624/17)
مي‌برد چون گردباد از خويش سرگرداني‌ام سرخوش دشت جنون را ساغري در كار نيست
(1/624/24)
در شكستِ رنگ يك سر ذوق راحت خفته است
شمع ما سر تا قدم سامانِ بالين پَري است
(1/626/4)
جز وحشت از متاع جهان بر‌نداشتيم
بر ما مبند تهمتِ باري كه بسته نيست
(1/624/4)
در كارخانه‌اي كه شكست آب و رنگ اوست
كار دگر چو بستن دل، دستْ بسته نيست
(1/644/10)
وصل جستم رفتن از خود شد دليل مقصدم
اين دعا را در شكست رنگ، آمين بوده است
(1/646/4)
نه‌تنها ما و تو داغ‌ِ جنونيم
فلك هم حلقه‌اي از دود‌ِ سوداست
(1/647/23)
به جز خيال خزان هيچ نيست رنگ بهار كه غنچه از پَرِ رنگ شكسته‌ بالش داشت
(1/651/14)
زهي هنگامة امكان، جنونْ‌سازِ غريبانت
زمين و آسمان يك چاك دامن تا گريبانت
(1/662/14)
هر ذره جنون چشمكي از ديدة آهوست
آيينة مجنون به بيابان كه شكسته‌ست؟
(1/632/24)
كرديم سير واديِ وحشتْ سوادِ عشق
تا نقش پا همان رم چشم غزال داشت
(1/627/20)


تصاوير متنوعي كه از تولد، زندگي و مرگ ارائه شد، در ابيات بسياري به صورت توأم و در‌هم‌تنيده نيز آورده شده است. براي آنكه مشخص گردد اين تصاوير و نام‌هاي استعاري، مجازي و كنايي چگونه فضاي غزل بيدل را تسخير كرده، چند غزل كامل به عنوان نمونه ارائه مي‌گردد. علاوه بر واژگان و عباراتي كه مشخص شده‌اند، مفهوم اغلب ابيات و فضاي كلي غزل‌ها نگاه استعاري بيدل را به نمايش مي‌گذارد:
دوش از نظر خيال تو دامن‌كشان گذشت
اشك آن‌قَدَر دويد ز پي كز فغان گذشت
تا پر فشانده‌ايم ز خود هم گذشته‌ايم
دنيا غم تو نيست كه نتوان از آن گذشت
دارد غبار قافلة نااميد‌ي‌ام
از پا نشستي كه ز عالم توان گذشت
برق و شرار، محمل فرصت نمي‌كشد
عمري نداشتم كه بگويم چه‌سان گذشت
تا غنچه دم زند ز شكفتن، بهار رفت
تا ناله گل كند ز جرس، كاروان گذشت
بيرون نتاخته‌ست از اين عرصه هيچ‌كس
واماندني‌ست اينكه تو گويي: فلان گذشت
اي معني! آب شو كه ز ننگ شعور خلق
انصاف نيز آب شد و از جهان گذشت
يك نقطه پل ز آبلة پا كفايت است
زين بحر همچو موج گهر مي‌توان گذشت
گر بگذري ز كشمكش چرخ، واصلي
محو نشانه است چون تير از كمان گذشت
واماندگي ز عافيتم بي‌نياز كرد
بال آن‌قَدَر شكست كه از آشيان گذشت
طي شد بساط عمر به پاي شكستِ رنگ
بر شمع يك بهار گلِ زعفران گذشت
دلدار رفت و من به وداعي نسوختم
يا رب! چه برق بر من آتش به جان گذشت
تمكين كجا به سعي خرامت رضا دهد
كم نيست اينكه نام تواَم بر زبان گذشت
بيدل! چه مشكل است ز دنيا گذشتنم
يك ناله داشتم كه ز هفت آسمان گذشت
(1/639)

چه ممكن است كه راحت سري برآورد از ما؟
مگر نَفَس رود و ديگري برآورد از ما
به عرصة دو نَفَس انقلابِ فرصت هستي گمان نبود كه دل، لشكري برآورد از ما
چو رنگ عهدة ناموس وحشتيم به گردن ز خويش هر كه بر‌آيد پري برآورد از ما
شرار كاغذ اگر در خيال بال گشايد
جنون به حكم وفا مجمري برآورد از ما
دماغ ما سرِ غواصي محيط ندارد بس است ضبطِ نَفَس گوهري برآورد از ما
فلك ز صبح قيامت فكنده شور به عالم مباد پنبة گوشِ كري برآورد از ما
فسرده‌ايم به زندان عقل و چاره‌ محال است
جنون مگر كه قيامت‌گري برآورد از ما
به رنگِ غنچه نداريم برگِ عشرت ديگر شكستِ شيشه مگر ساغري برآورد از ما
بهار بيخودي افسوس گل نكرد زماني كه رنگِ رفته چمنْ‌پيكري برآورد از ما
در انتظار‌ رهايي نشسته‌ايم كه شايد
به روي ما مژه بستن دري برآورد از ما
چو بيدليم همه ناگزير نامه سياهي جبين مگر به عرق كوثري برآورد از ما
(1/391)

دام يك عالم تعلق گشت حيراني مرا
عاقبت كرد اين درِ وا‌كرده زنداني مرا
محو شوقم، بوي صبح انتظاري برده‌ام سر ده ‌اي حيرت! همان در چشم قرباني مرا
جوش زخم سينه‌ام، كيفيت چاك دلم خرمي مفت تو اي گل! گر بخنداني مرا
اي ادب! سازِ خموشي نيز بي‌آهنگ نيست همچو مژگان ساخت موسيقار، حيراني مرا
مدّ عمرم يك قلم چون شمع در وحشت گذشت
آشيان هم بر نياورد از پرافشاني مرا
عجز همچون سايه اوج اعتباري داشته‌ست
كرد فرش آستانت سعي پيشاني مرا
پردة سازِ جنونم خامشي آهنگ نيست ناله مي‌گردم به هر رنگي كه گرداني مرا
ناله‌واري سر ز جيب دل برون آورده‌ام شعلة شوقم، مباد اي يأس! بنشاني مرا
احتياج خود‌شناسي جوهر آيينه نيست
من اگر خود را نمي‌دانم، تو مي‌داني مرا
بيدل! افسون جنون شد صيقل آيينه‌ام آب داد آخر به رنگ اشك، عرياني مرا
(1/403)
يك‌ بار ديگر سه گزارة تولد، زندگي و مرگ در زير ارائه مي‌گردد:
گزارة الف: جهان و پديده‌هايش همگي شكوفا مي‌شوند و گل مي‌كنند.
گزارة ب: جهان و پديده‌هايش همگي در حركت خود به عجز و يأس و در نتيجه به حيرت و بي‌كاري مي‌رسند.
گزارة ج: جهان و پديده‌هايش همگي براي رهايي (رسيدن به آرامش) وحشت‌زده مي‌رمند.
بيدل با توجه به سه گزارة بالا جهاني را رقم مي‌زند كه همة پديده‌ها در كنش خود به وحدتي سازمند مي‌رسند؛ همگي مي‌رويند، جلوه مي‌كنند، به عجز و يأس مي‌رسند، آيينه مي‌شوند، چشمِ نظّاره مي‌گردند، حيران‌اند، وحشت‌زده مي‌رمند و در جنونِ عرياني از كثرتِ رنگ به وحدت بي‌رنگي پرواز مي‌كنند. در نتيجه هر چيزي مي‌تواند گل، آيينه، چشم، حيرت، جنون‌زده، رمنده و‌... باشد. عكس اين مطلب نيز صدق مي‌كند، يعني گل مي‌تواند هر چيزي باشد و يا آيينه، چشم، حيرت، شكست، رم، جنون و ... در هر چيزي يافت مي‌شود. حال اگر در شعر بيدل نگاهمان به «آيينه» افتاد، ديگر طبق قراردادهاي معمول نمي‌توان استعارة آن دريافت، بلكه آيينه مي‌تواند استعاره از هر چيزي يا مفهومي باشد. زيرا بيدل استعارة آيينه را به مدلولي خاص مقيد نكرده است. اين موضوع دربارة گل و چشم و حيرت و‌... نيز مي‌تواند صدق كند. به عبارت ديگر، استعاره‌ها در شعر بيدل مطلق نيستند و حتي محدود به چند مدلول خاص نيز نمي‌شوند، بلكه در سيّاليتي رؤياگونه هر لحظه به مدلولي ديگر اشاره مي‌كنند. اين‌گونه استعاره‌ها را «استعارة سيال» ناميده‌ايم.
كمتر غزلي از بيدل مي‌توان يافت كه در آن آيينه، چشم، حيرت، اشك، گل، شبنم، پر، پرواز، رنگ، شكست، جنون، وحشت و مترادف‌هاي آن‌ها يا طيف‌هاي تصويري‌شان وجود نداشته باشد و در سيّاليتي لغزنده به يكديگر تبديل نشوند. مطلق نبودن استعاره‌ها و سيّاليت آن‌ها علاوه بر اينكه شعر بيدل را چند‌معنايي و تأويل‌بَردار مي‌كند، گاه در تزاحم ديگر استعاره‌ها و صور خيال متعدد وي چنان ابهامي را بر شعر تحميل مي‌كند كه خواننده‌ مات و مبهوت مي‌ماند و حتي گاه آشنايان شعر بيدل را دچار حيرت مي‌سازد.
كارآمدترين رمز ورود به دنياي شعر بيدل اين است كه بدانيم سيّاليت واژه‌ها و استعاره‌ها دستِ بيدل را در جايگزيني واژه‌ها (محور جانشيني كلمات) چنان باز كرده كه واژه‌هاي شعر وي به‌راحتي از‌ آشيان و تصاوير كليشه‌اي خود مي‌گريزند و در تداعي آزاد و رويا‌گونة ذهن بيدل، آزادانه در پروازي راز‌آلود و پُر‌ابهام در آشيانة همسايگان خود مي‌نشينند تا تصاويري نو و غير‌معمول را به نمايش گذارند. چنان كه در شعر وي با آيينه‌هايي روبه‌رو مي‌شويم كه مي‌خندند، گل مي‌كنند، مي‌دمند، به راه مي‌افتند، پايشان آبله مي‌زند، به عجز مي‌رسند، يأس را تجربه مي‌كنند، مي‌گريند، آتش مي‌گيرند، آب مي‌شوند، موج بر‌مي‌دارند، طوفاني مي‌شوند، وحشت‌زده مي‌رمند، گريبان چاك مي‌دهند، پرواز مي‌كنند، رنگشان مي‌شكند و در سراغ بي‌نشان، بي‌نشان مي‌شوند. عجيب‌تر آنكه گل، شبنم، اشك، چشم و‌... نيز همچون آيينه مي‌خندند، گل مي‌كنند، مي‌دمند، به راه مي‌افتند،... گويي شخصيت اشيا، هويّت فردي خود را از دست داده و تبديل به ذرات و قطره‌هايي همسان شده كه در همسوييِ سفري مشابه مدام در محمل همديگر مي‌نشينند. همين امر موجب گرديده كه سرايش ناخود‌آگاه و جريان سيّال ذهن به‌راحتي در شعرش تحقق يابد و غزلش را سرشار از آشنايي‌زدايي سازد. سيّاليت استعاره‌ها و واژگان به همراه ذهن وحدت‌گرا و تخيّل پوياي بيدل فضايي سوررئاليستي و فرا‌واقع ايجاد كرده كه براي درك شعر وي بايد به آسماني در دور‌د‌َست‌هاي جهانِ فراواقع پرواز كرد تا معاني و تصاوير آن را دريافت. تصاوير سوررئاليستي بيدل ضمن آنكه بيانگر نگاه استعاري و ويرانگر وي نسبت به جهانِ واقع است، لطفي خاص به شعر وي داده كه براي نمونه ابياتي چند ارائه مي‌شود:2
طوفانْ‌نَفَس، نهنگِ محيطِ تحيريم
آفاق را چو آينه در‌مي‌كشيم ما
(1/434/4)
سَحَر كيفيتِ ديدار از آيينه پرسيدم
به حيرت رفت چنداني كه من هم محو گرديدم
(2/522/13)
طاووسِ رنگِ ما ز نگاه كه مي‌كش است؟
پرواز را به جلوه قدح نوش كرده‌ايم
(2/611/4)
بس كه ياران در همين ويرانه‌ها گم گشته‌اند
مي‌چكد اشكم ز چشم و خاك را بو مي‌كند
(2/151/5)
نيست غير از بوي گل زنجير پاي عندليب
(1/504/5)
شب خيال پرتو حسن تو زد بر انجمن
شمع چندان آب شد كز ديدة پروانه ريخت
(1/681/8)
سحر ز شرم رخت مطلعي به تاب رساندم زمينِ خانة خورشيد را به آب رساندم
(2/552/1)
به شوخي گردشي از چشم تصويرم نمي‌آيد
كه من در خانة نقاش پيش از رنگ گرديدم
(2/552/19)
كباب شد عدم ما ز تهمت هستي
بر آتشي كه نداريم آب مي‌بافند
(2/153/3)
به كارگاه سَحَر آفتاب مي‌بافند
(2/152/17)
به رنگ غنچه امشب ديده‌ام خواب پريشاني
ز چاك سينه يك آه سَحَرْ تعبير مي‌خواهم
(2/561/7)
از خامشي مپرس و زگفتار عندليب
صد غنچه و گل است به منقار عندليب
(1/487/17)
زمينْ‌گيرم به افسون دل بي‌مدعا بيدل!
در آن وادي كه منزل نيز مي‌افتد به راه آنجا
(1/319/12)
از كبك مي‌رمد چو صدا كوهسار ما
(1/323/5)
خميازه هم قدح نكشيد از خمار ما
(1/323/6)
گر به اين گرمي‌ست آه شعله‌زاي عندليب شمع روشن مي‌توان كرد از صداي عندليب
(1/507/18)
رفتم اما همه‌جا تا نرسيدن رفتم
(2/589/12)
صد بيابانِ جنون آن‌طرفِ هوشِ خودم
(2/570/7)
اين‌قَدَر اشك به ديدار كه حيران گل كرد؟ كه هزار آينه‌ام بر سر مژگان گل كرد
(1/814/13)
حيرت ديدار و سامان سفر داريم ما
دامن آيينه امشب بر كمر داريم ما
(1/395/7)
رشك آن بِرهَمَنَم سوخت كه در فكر وصال
گم شد از خويش و ز جَيبِ صنمي پيدا شد
(2/7/7)
تا حيرتِ خرام تو سامانِ ديده است
چندين قيامت از مژه‌ام قد كشيده است
(1/575/16)
حيرت گداخت، شبنمِ اشكي بهار كرد باري در اين چمن نَفَسي زد نگاه ما
(1/457/3)
كند يوسف صدا گر بو كني پيراهن ما را
(1/464/17)
به رنگي‌ست بيدل! پريشاني‌ام كه از سايه‌ام طرح سنبل كنيد
(1/800/22)
شايد آيينه‌اي به بار آيد تخم اشكي به ياد جلوه بكار
(2/263/14)


 


پي‌نوشت‌
1. در اين مقاله اشعار بيدل از نسخة مصحح اكبر بهداروند و پرويز عباسي داكاني نقل شده كه شماره‌ها به ترتيب از سمت راست، شمارة جلد، صفحه و بيت را مشخص مي‌كند.
2. همچنين رك: حسيني، سيد ‌حسن (1368). بيدل، سپهري و سبك هندي، چاپ دوم، تهران، سروش، صص 68 ـ 89.


 منبع: مجله شعر

 

IranPoetry.com/Hadi Mohammadzadeh/©2004-2010 • All Rights Reserved
بازنشر اينترنتي مطالب اين سايت با ذکر
آدرس دقيق بلامانع است