تماس با  ماگفتگو  و  مصاحبهمقالاتنقد ادبیداستان ایرانداستان  ترجمهشعر  ترجمهمعرفی شاعرشعر  معاصراخبار ادبیصفحه اول
آدرس ايميلتان را وارد کنيد تا خبر هاي ادبي برايتان پست شود

نشاني ما

iranpoetry(at).gmail.com

 



 


April 22, 2008 08:11 AM

منوچهر نیستانی

neyestani.jpg


منوچهر نیستانی در سال 1315 در کرمان زاده شد و در سال 1360 در تهران بر اثر سکته قلبی درگذشت.وی علاوه بر سرودن شعر، دست اندرکار پژوهش های ادبی بود و به ترجمه نیز دست می زد. از دفترهای شعر او، جوانه، خراب، دیروز،... معروف است. برگزیده اشعاری دارد که نامش دو با مانع است و در 1369 منتشر شده است.منبع: بی بی سی



 از کتاب دو با  مانع



شب می رسد ز راه , راه هميشگی
شب , با همان ردای سياه هميشگی
ترديد, در برابر, بد, خوب,نيستی
چشمت چراغ سبز و, سه راه هميشگی
عاشق شدن گناه بزرگيست- گفته اند -
ماييم و ثقل بار گناه هميشگی!
می بينمت که صيد دل خسته می کنی
با سحر چشم-مهر گياه هميشگی-
ای کاش می شد آن که به ره باز بينمت
با شرم و ناز ونيم نگاه هميشگی!
نازت نمی کشم که لگد مال هرکسی
ماهی, ولی دريغ نه ماه هميشگی
بری بونس هلالی من - می خورد تو را -
شب - ماهی بزرگ سياه هميشگی!
با بی ستاره های جهان گريه کرده ام
يک آسمان ستاره گواه هميشگی
تا راز دل بگويم در خويشتن شدم
سر برده ام به چاه, به چاه هميشگی


نازت نمی کشم که لگد مال هر کسی
ماهی, ولی دريغ! نه ماه هميشگی!
خرگوشکم به شعبده می آورم برون
خرگوش ديگری ز کلاه هميشگی
موی تو خرمنی ست طلايی, به دست باد
در چشم من, جهان, پر کاه هميشگی
آرامش شبانه مگر می توان خريد؟
با سکه قديمی ماه هميشگی
يک باغ, بی ترنم مرغان در قفس
سوغات روز,روز تباه هميشگی
حيف از غزل - که تنگ بلور است - پر شود
با اشک گرم و سردی آه هميشگی!


 


بهار من


گفتند زندگی
بار دگر به روی تو لبخند می زند
و ای شاعر رمیده دل، افسون نوبهار
بار دگر به پای دلت بند می زند


 این هم بهار
خنده شیرین روزگار
پس کو قرار بخش دل بی قرار من؟
پا می نهم به راه
به امید مهر یار
ای وای بر من و بر دل امیدوار من


سالی دگر گذشت و دریغا که من ز عمر
جز خاطرات تلخ، بری بر نداشتم
در دل نشاندم اخگر عشقش به اشتیاق
بیچاره من که چاره دیگر نداشتم


 لبخنده بهار نخنداندم، که من
لبخنده های دلکش او را ندیده ام
بیزارم از نسیم نوازشگر بهار
چون تا کنون نوازش او را ندیده ام


سال گذشته گرچه به غم سوختم، ولی
دیگر در آرزوی نگاهی نسوختم
بی اختیار دل به خیالی نباختم
هر دم در این خیال به راهی نسوختم


 
امسال، چشم من
دنبال چشم غم زده غم زدای اوست
ور با همه رمیده دلی زنده مانده ام
تنها برای اوست.


  


اما اگر بهار نیاید ...


با آن که حرفهای مرا باد
با ابرهای سوخته پرواز می دهد
با لحظه های من همه مغموم
در شهرتان غریب رها میکنم هنوز
این حسرت
این ترانه معصوم
ای با شبم نشسته چو مهتاب
با من سخن بگوی نه با ابر
در اشک من نگر نه به مرداب
با خود به دوردست غروبم ببر که باز
قلبم ز هیبت شب گریه کرده ساز
خرداد را به شادی گشتن
در باغ چشمهای تو خواهم من
در باغ چشمهای تو می خواهم
شعر و شکوفه خرمن خرمن
اما اگر بهار نیاید...!
ای با شبم نشسته چو مهتاب
افسوس حرفهای مرا باد
با ابرهای سوخته پرواز می دهد
با لحظه های من همه مغموم

 

IranPoetry.com/Hadi Mohammadzadeh/©2004-2010 • All Rights Reserved
بازنشر اينترنتي مطالب اين سايت با ذکر
آدرس دقيق بلامانع است