تماس با  ماگفتگو  و  مصاحبهمقالاتنقد ادبیداستان ایرانداستان  ترجمهشعر  ترجمهمعرفی شاعرشعر  معاصراخبار ادبیصفحه اول
آدرس ايميلتان را وارد کنيد تا خبر هاي ادبي برايتان پست شود

نشاني ما

iranpoetry(at).gmail.com

 



 


December 9, 2005 04:21 AM

«دارم شكفته مي‌شوم»

«دارم شكفته مي‌شوم»
شرارة كامراني


باد از ميان شاخة لخت درختان هو مي‌كشد، برگهاي خشك و پوسيده را از جلوي پايت برمي‌دارد، توي هوا تاب مي‌دهد و با خود مي‌برد تا آن سوي محوطه وسيع «فرهنگسراي جوان». دستهايت بي‌اختيار تا ته جيبت فرو مي‌روند و نگاهت تا آستانه درب شمالي كشيده مي‌شود روي چهره‌هايي كه شتابزده به سمت ساختمان اصلي مي‌آيند. بين همة، او را با آن كلاه پشمي و پالتو سرمه‌اي مي‌شناسي.
هنوز قبراق است و سرحال؛ لبخند مي‌زني و سلام مي‌كني و پشت ‌سرش وارد سالن مي‌شوي. هواي مطبوع سالن كه توي صورتت مي‌خورد، گرم مي‌شوي.
سهراب سپهري از تابلويي زل ‌زده به تو: به سراغ من اگر مي‌آييد/ نرم و آهسته بياييد/ مبادا كه ترك بردارد / چيني نازك تنهايي من...
تا بيايي خوشنويسي روي تابلو را با سهراب زمزمه كني، پيرمرد خودش را از پله‌ها بالا كشيده است. چند سال است كه به اينجا مي‌آيد، شعر مي‌خواند، نقد مي‌كند و نقد مي‌شود.
سه‌شنبه است و جلسة نقد و بررسي شعر با حضور حميدرضا شكارسري آغاز مي‌شود. سميرا نوروزي؛ دختر كم‌سن و كم‌حرفي كه اين روزها پركارتر نشان مي‌دهد. موقع شعر خواندن نگاهش را به سقف مي‌دوزد. شروع مي‌كند
... تا بالا بيايي/ سبز مي‌شوم / توي رگهايت /
ببين چقدر سرخ شده‌اي / «تازه دارم شكفته مي‌شوم»
بحث شروع مي‌شود: تند و ملايم، چپ و راست، موافق و مخالف. شكارسري اما، صحبتها را جمع‌بندي مي‌كند. سميرا نوروزي لبخند مي‌زند و با تشويق حاضرين فاصله چنداني تا سرخ شدن ندارد. حالا بايد جايش را به نفر بعدي بدهد. خوب، خاصيت اين جلسات همين است؛ شعر مي‌خواني، نقد مي‌شوي. شعر گوش مي‌كني، نقد مي‌كني. شعر خودت و ديگران را مي‌شناسي و از اين طريق ضعف و قدرت كارهايت را باور مي‌كني. يكي از چهره‌هاي تازه دعوت مي‌شود و شعر مي‌خواند و چون بار اول است، طبق رسم اين كلاس، نقدي روي شعرش انجام نمي‌شود و به‌اصطلاح شعر اول را گرو مي‌گيرند تا هم پيش‌زمينه‌اي باشد براي درك و شناخت بهتر شعرهاي بعدي ايشان و هم بهانه‌اي براي حضور مجدد. دوباره يكي از آقايان دعوت مي‌شود. غزل مي‌خواند.
غزل را از دست داده‌اي. حيفت مي‌آيد بحثي را كه راجع به غزل كلاسيك و نو در گرفته از دست بدهي. بچه‌ها با حرارت صحبت مي‌كنند و سعي دارند غزل خوانده‌شده را خوب بشكافند. شكارسري با دقت گوش مي‌دهد. و با رضايت لبخند مي‌زند. سه سال حضور بي‌وقفه، سه سال بحث و نقد و حالا، بحثهاي بچه‌ها اين‌قدر علمي شده كه گاهي به نقدهاي خود شكارسري پهلو مي‌زند.
كانون ادبي اين فرهنگسرا، هنوز رنگ دسته‌بندي را به خود نديده است. بچه‌ها اگرچه از موضعهاي مخالف، اگرچه در قالبهاي متفاوت، ولي بدون اينكه از جريان مسلطي تغذيه يا تحديد شوند، تنها از ديدگاه خودشان شعر را دنبال مي‌كنند. گاهي شاعري تنها به زبان مي‌پردازد، گاهي دغدغه اصلي شاعري معناست و حتي گاهي روايت صرف حرف اول را مي‌زند و گاهي هم البته تلفيقي از اين‌همه، دست‌مايه كار شاعر قرار مي‌گيرد. بدون اينكه اين تفاوتها، مرزي را براي دوستيها مشخص كند. اين سالن نشستهاي پرخاطره زيادي را به خود ديده است و پشت اين ميز چهره‌هاي ارزشمندي خاطره‌آفريني كرده‌اند ضياءالدين ترابي، تابستاني كه گذشت، چندبار. جلسات فردوسي‌خواني را با حضور و استقبال همه كساني كه به شعرهاي روايي و حماسي علاقه دارند برگزار كرد. همين جلسات را يك‌بار هم، «موسوي گرمارودي» با آن لحن شيرين و جذابش دست گرفت. اعضاي اين كانون، تا به حال از طريق اين ميز با شاعران و نويسندگان زيادي از نزديك ديدار داشته‌اند؛ «ابوالفضل پاشا» و نقد مجموعه «نام ابوالفضل من پاشاست»، ديداري خودماني و سؤال و جواب با «مصطفي محدثي خراساني» و نشست با شاعر نام‌آشنا، «عبدالجبار كاكايي» و از اين دست برنامه‌ها كه گاهي در «فرصت‌ِ سبز» ـ شبهاي شعر ماهيانه كانون‌ ـ اتفاق مي‌افتد و خاصيتهاي خوب خودش را دارد.
ختم جلسه اعلام شده و شكارسري همه را تا هفته بعد به خدا مي‌سپارد.
به جمع آنها مي‌پيوندي و با توجه به شعرهايي كه بعضي از بچه‌ها امروز خوانده‌اند و با توجه به كتابهايي كه برخي از شاعران منتشر كرده‌اند، اين سؤال را مطرح مي‌كني كه با توجه به اينكه هنر شرقي اصالتا‌ً محجوب است، برخي رويكردهاي جسورانه را چگونه مي‌شود تحليل كرد
نرگس جواب مي‌دهد:
ـ هر شخصي بايد از ديدگاه خودش به هستي نگاه كند. من يك زن هستم. نمي‌تونم جاي يك مرد فكر كنم يا زندگي كنم. اگرچه ممكن هست كه بتونم رفتاري شبيه اونها داشته باشم، ولي به ‌هر حال نمي‌تونم از كسب تجربياتي كه مي‌تونند مال زن باشند، صرف‌ نظر كنم، صرفا‌ً به‌دليل «زن بودن» حالا صحبت از اين تجربيات مي‌شود، جسورانه و غير جسورانه و بيان اونها، مستقيم و غير مستقيم، فقط يادمون باشه كار ما شعره. پس اساس حرف بايد شاعرانه باشد.
و البته در هر چيزي اگر تعادل برقرار باشه، كمتر مشكل و مسئله پيش مي‌آد.»
جوابت را تلويحا‌ً گرفته‌اي. سؤال ديگري را پيش مي‌كشي:
ـ چقدر حضور در محافل ادبي را مفيد مي‌دانيد:
سحر، براي پاسخ دادن داوطلب مي‌شود:
ـ خوب ... اگر كسي ذاتا‌ً شاعر نباشه، تمام جلسات را هم شركت كنه، تمام مجموعه‌هاي شعر رو هم ازبر باشه، باز هم شاعر نمي‌شه. اين جلسات، براي آشنايي بيشتر با فنون شعر و‌ آشنا شدن با اساتيد و شاعران ديگه و شنيدن شعرهاي اونهاست.
مادر شاعر، كنار دختر شاعرش قرار مي‌گيرد. فاطمه مكفي هم به جمع شما پيوسته است. بيشتر سپيد كار مي‌كند. گاهي هم غزل و نيمايي. كارش را در سال 1356 با چند ترانه براي صدا و سيما شروع كرده. خودش مي‌گويد متولد 1335 است و مثل دخترش و مثل خيلي از زنهاي ديگر، فروغ را مي‌ستايد، به خاطر جسارت و نوآوري‌اش در شعر و آن بيان ساده و روان.
مهناز مي‌گويد؛
ـ اصلا‌ً اين سپيد قالب خيلي خوبيه... با سپيد، خلاءهاي روحي‌ام رو به خوبي مي‌تونم واگويه كنم، بعدش آرامش عميقي بهم دست مي‌ده. خانم مكفي مي‌شه شما هم يه سپيد برامون بخونين؟ قبل از شما ما هر كدوم يه سپيد خونديم.
ـ چشم، اينم يه شعر سپيد:
آبي آسمان  زندگي‌ام را / با سياهي چشمان تو طاق زدم / حالا / چشمان تو آبي آبي / و زندگي من / سياه سياه.
شعرش را مي‌خواند و خودش را آماده مي‌كند تا با دخترش به خانه برگردد. انگار نمي‌تواند دل بكند:
ـ كاش مي‌رفتيم اردو... دلمون پوسيد...
انگار احساس گناه كرده از اين‌طور ساده حرف زدن:
ـ كاش بعضي مراسم، مثلا‌ً جلسات يادبود شاعرهاي فقيد كنار مزارشون برگزار مي‌شد،
بايد اين پيشنهاد رو به آقاي شكارسري بديم.
سحر هم با مادر هم‌عقيده است:
‌ـ‌ يعني با يه تير دو نشون، هم اردو، هم برنامه ادبي.
قرار طرح پيشنهاد را براي هفته بعد مي‌گذارند، خداحافظي مي‌كنند و به سمت پله‌ها راه مي‌افتند.
تو هم جدا مي‌شوي از نرگس موسوي و مهناز خسروآبادي. صابر موسوي، دارد با عجله به سمت كانون مي‌رود. صدايش مي‌كني:
ـ دير آمدي، چقدر عجله داري؟
ـ عجله دارم اقلاً به بقيه جلسه توي كانون برسم.
تو هم با او به سمت واحد ادبي راه مي‌افتي. نبايد بيشتر از 19 سال داشته باشد. غزل مي‌گويد و كارهايش را در نشريات مختلف ديده‌اي. خودش سر صحبت را باز مي‌كند:
ـ اين دو سالي رو كه جلسات اين كانون اومدم، خيلي پيشرفت كردم... من تا به حال خيلي جلسات بودم، اما فعاليتهاي اين كانون از همه جا بهتر بوده، هم از نظر جلسات نقد هم از نظر برگزاري شبهاي شعر.
مي‌گويي:
اصلا‌ً چند سال است، كار شعر مي‌كني؟
ـ چهار سال.
ـ كدام شاعر را بيشتر مي‌پسندي؟
مي‌خندد صاف و ساده؛ جوابش دور از انتظار نيست غزلسراي جوان:
ـ بهمني، منزوي، امين‌پور.
الآن اين كانون ادبي محل تجمع انديشه‌گراهاست... يعني شعر فرهنگسراي جوان، عمدتا‌ً انديشه‌گراست و اين مسئله رو مي‌شه تو شعر بچه‌هاي جدي ديد و به نظر من همين ويژگي اين كانون رو از ساير كانونها متمايز كرده.
جواد سلطاني هم به شما مي‌پيوندد و از تأثير جلسات مي‌گويد:
ـ قطعا‌ً جلسات تأثير داره. مثلا‌ً وقتي سر كلاس صحبت از صور خيال مي‌شه، يا اگر كسي نمي‌دونه فضاي شاعرانه چيه، توي اين جلسات به نوعي ترغيب مي‌شه بره دنبال ياد گرفتن و درواقع بچه‌ها اين‌طوري به تكاپو مي‌افتند. اصلا‌ً، اثر اين جلسات رو مي‌شه در كنگره‌ها و جشنواره‌ها ديد و تأثير اون روي كار بچه‌ها، انكارناپذير است. خوب، البته در بين ما كساني هم هستند كه با اينكه چند سالي هست كه به اين جلسات مي‌آن، ولي كارهاشون در همون سطح اوليه باقي مونده يا نهايتا‌ً بعد از كمي پيشرفت درجا مي‌زنن. پيشرفت در كارها بستگي مستقيم به تلاش هر فرد داره. حبيبي، اين روزها زوم كرده روي غزل. با اين‌همه، صحبتهاي خوبي راجع به انواع قالبها ارائه مي‌دهد و سعي مي‌كند در نقدها حضور فعالي داشته باشد.
ـ من فكر مي‌كنم جا براي پيشرفت كار بچه‌ها هنوز هست. ببينيد؛ الآن روند شركت بچه‌ها در نقدها، علي‌رغم اون سير صعودي اوليه، سير نزولي پيدا كرده. شايد به اين خاطر كه اون دانش و اطلاعاتشون راجع به شعر منتقل شده و احساس مي‌كنند خالي شده‌اند اما يك عده هم هستند كه خودشون نمي‌خوان توي بحثها شركت كنند چون، بعضي كارهاي ارائه‌شده در كلاس رو خيلي در سطح پاييني مي‌دونن و معتقدند كه اين گروه بچه‌ها رو بايد به‌طور ويژه باهاشون كار كرد.
جواد سلطاني هم نظر حبيبي را تأييد مي‌كند:
ـ يك راه ديگه هم براي پيشرفت بچه‌ها، آوردن و خوندن مقاله‌ها و كتابهاي جديد، سر كلاسه.
مباحث نظري هميشه طرفداران خاص خودش را داشته اما خطري را هم براي كل جلسه مي‌تواند باشد. مي‌پرسي:
ـ اين‌طوري مخاطبين جلسه كم نمي‌شن، بالاخره يك عده‌اي هستند كه اصلا‌ً ميانه خوبي با اين مباحث و ارائه آن سر كلاس ندارند...؟
جواد سلطاني راه حل مناسبي ارائه مي‌دهد:
ـ خوب مي‌شه زمان‌بندي كرد. يا روزهايي در هفته، يا ساعتي از همين جلسه رو مي‌شه به مباحث تئوريك اختصاص داد، البته با شركت كساني كه علاقه‌مندند.
از بچه‌ها تشكر مي‌كني و با خداحافظي جمعشان را ترك مي‌كني. وقت تمام شده، كانون، هنوز اما فعال است.

يقه پالتويت را بالا مي‌دهي و زير نور كمرنگ چراغهاي محوطه راه مي‌افتي.
چند شعر از بچه‌هاي عضو كانون ادبي فرهنگسراي جوان
هرچند دير آمدي اما چقدر زود
باران مسير بدرقه‌ات را گرفته بود
چشم مرا نديدي تا روشنت كنم
با نقطه‌هاي روشن شبهاي اين حدود
سمتي كه آسمان و زمين مي‌خورد به‌هم
گويا براي تو افقي تازه مي‌نمود
راه به هم رسيدن ما توي قصه‌هاست
شايد زدي دوباره به خوابم ولي چه سود؟
در قصه‌ها هميشه يكي بود و آن يكي...
هر بار بغض كرده مرا گنبد كبود
پك مي‌زنم درون خودم آه‌... آه... آه...
خاكسترم نشسته در اين حلقه‌هاي دود
بود و نبود من تويي اما براي تو
فرقي نداشت اينكه يكي بود يا نبود
(اصغر معاذي)
چيده است روي ميز دو گلدان دو شاخه‌گل
يعني دلش گرفته و اين‌سان دو شاخه گل
مفهوم تازه‌اي‌ست در اين جو در سكوت
فرياد بي‌قراري انسان دو شاخه گل
حتي نه... شاعرانه‌ترين وجه زندگي‌ست
در يك فضاي بسته و بي‌جان دو شاخه گل
با حس روشني كه از اعماق يك اثر
جاري‌ست ماوراي غم نان دو شاخه گل
آن قدر كه گمان كنم او هم كشيده است
تصوير عاشقانه‌اي از آن دو شاخه گل
(مهدي حسيني)


و بعد از من
خانه تنها شد
در خود فرو رفت
خاطرات از دهن‌افتاده را سر كشيد
ديوارها را گپ زد
و مادرم كه تنها
درد را از من آبستن بود
بعد از من ديگر
درد نداشت
فرياد نداشت
و تنها
گاه‌گاهي برايم ويار مرگ مي‌كرد
بعد از من
كوچه كوچ كرد
پشت بر زمين
و رو به سمت بي‌ستاره‌ترين نقطه آسمان نشست
كوچه ديده بود
رد پاي پدر را
پسرك را
و گلهاي چادرم كه در پيچش
مي‌پوسيد
بعد از من
همه چيز
من را
در خواب هم نديده‌اند
(سمانه عابديني)
آن‌قدر خيس باران پاييزم
با نمي، شبنمي زود مي‌ريزم
يك تلنگر بزن بغض تردم را
بر سر شانه‌هايت فرو ريزم
آرزويم همين بود صبحي با
ني‌ني چشم مست تو برخيزم
برگ زردي چروكيده ماندم تا
از سر شاخه‌هايت بياويزم
داس بي‌رحم طوفان دمي نگذاشت
با بهارت، تنم را بياميزم
سرنوشتم همين بوده تا بوده
تو درختي و من برگ، مي‌ريزم.
(مسعود جعفري)
مادر‌بزرگ پشت ابرها لالايي مي‌خواند
كوه مي‌خوابد
جنگل مي‌خوابد
پرنده مي‌خوابد
من اما بيدارم
مادربزرگ در ابر اشك مي‌بارد.
(آرنگ علم‌شاهي 11 ساله)


منبع: مجله شعر



 

IranPoetry.com/Hadi Mohammadzadeh/©2004-2010 • All Rights Reserved
بازنشر اينترنتي مطالب اين سايت با ذکر
آدرس دقيق بلامانع است