تماس با  ماگفتگو  و  مصاحبهمقالاتنقد ادبیداستان ایرانداستان  ترجمهشعر  ترجمهمعرفی شاعرشعر  معاصراخبار ادبیصفحه اول
آدرس ايميلتان را وارد کنيد تا خبر هاي ادبي برايتان پست شود

نشاني ما

iranpoetry(at).gmail.com

 



 


December 5, 2005 10:35 PM

سوی پنهان زبان شاعرانه


سوی پنهان زبان شاعرانه
حسین رسول‌زاده


مناسبت ميان زبان شاعرانه با زبان هر روزه چنين است: زبان هر روزه اتفاق بيرون را توضيح مى‏دهد، توضيح زبان شاعرانه همان اتفاقِ زبانى‏ست؛ اما اين "اتفاق زبانى" هيچ گاه به منزله جدايى شعر از جهان نيست؛ زيرا شعر همان گاه كه به خود مى‏پردازد از جهان مى‏گويد و آن گاه كه به جهان مى‏پردازد از خود مى‏گويد. شعر ابزار توضيح جهان نيست زيرا مى‏تواند زبان را از ارگانِ توزيع معنا به سازمانِ توليد معنا بدل كند. اين فرآيند، قسمتى از مفهوم خودْارجاعىِ زبان شاعرانه را توضيح مى‏دهد. بدين سان كه زبان شاعرانه به جاى تحويل معناى يكّه و پيش‏ساخته، نيت مؤلف را پشت سر گذارده و خود به توليد معنا مى‏پردازد؛ اما نه معنايى ثابت و خاموش بلكه معناهايى گريزنده و چند ساختى كه از قرائتى تولد مى‏يابند و در قرائتى ديگر فرو مى‏پاشند.
بر مناسبت ميان زبان شاعرانه و زبان هر روزه (در عين حال) ديالكتيك رسوخ حاكم است. زبان هر روزه هر آنچه را از زبان شاعرانه كه جنبه‏هاى بيگانه خويش را از دست داده، متصرف مى‏شود و در قلمرو خود مصرف مى‏كند. و متقابلاً زبان شاعرانه جنبه‏هايى از زبان هر روزه را پس از آشنايى‏زدايى به جزئى از پيكر خود مبدل مى‏سازد. زبان هر روزه با آشناگردانى و زبان شاعرانه  با آشنايى‏زدايى در قلمرو همديگر رسوخ مى‏كنند و آنچه را كه تصاحب مى‏كنند به كار مى‏گيرند و در خود مستحيل مى‏سازند. با اين حال همان طور كه زبان هر روزه با استخدام جنبه‏هايى از زبان شاعرانه - كه بر اثر كثرت استعمال، توانِ آشنايى‏زدايى و كنش زيبايى‏شناختى‏اش را از دست داده - به زبان شاعرانه فراروى نمى‏كند، زبان شاعرانه نيز با بازيافت جنبه‏هاى زبان هر روزه به زبان مذكور تقرب نمى‏يابد. به عبارت ديگر زبان شاعرانه، امكانات درونى و واژگانىِ زبان هر روزه را از قيد نظام تك‏ساختى و نيت‏گونِ آن رها كرده، اين امكانات را در گوهر فرا ابزارىِ خويش باز مى‏يابد. صورت‏هاى اين بازيافت، مختلف و متنوع است. اما به هر صورت و به هر شكلى كه متجلى شوند ضمن هنجارشكنى و سرپيچى از قاعده‏هاى غالب زبانِ هر روزه و شكستنِ نورم‏هاى معمول در كاركردهاى زبانِ هر روزه بحران ايجاد مى‏كنند. گاهى هنجارشكنى‏ها و سرپيچى از نورم‏هاى زبان هر روزه، آشكار و قابل رؤيت است:
از تو سخن از به آرامى/ از تو سخن از به تو گفتن/ از تو سخن از به آزادى/....
من با گذر از دل تو مى‏كردم./ من با سفر سياه چشم تو زيباست/ خواهم زيست./
من با به تمناى تو/ خواهم ماند./ من با سخن از تو/ خواهم خواند./ .../
من دوست دارم از تو بگويم را/ اى جلوه‏اى از به آرامى/...
تو از به شباهت، از به زيبايى/ بر ديده تشنه‏ام تو ديدن باش!/1
و گاهى هنجارشكنى‏هاى زبان شاعرانه، ناديدنى، پنهان و درونى است؛ به ديده نمى‏آيند و به نظر مى‏رسد نوعى همسانى و همسايگى و نزديكى ميان زبان شاعرانه و زبان هر روزه به وجود آمده است و چنين مى‏نمايد كه شعر به سوى زبان هر روزه بازگشته و در سمتِ آن آرام گرفته است. ليكن به رغم اين همسويىِ ظاهرى، كُنش درونىِ زبان شاعرانه جنبه‏هاى زبان هر روزه را - كه در شعر به  كار رفته - از محتواى كاركردى‏اش خالى كرده، به جزيى از ساختار و در حقيقت به پاره تن خويش بدل مى‏سازد. و سوى پنهان زبان شاعرانه نيز همين است. سويه‏اى پنهان اما كُنش‏گر كه هنجارهاى زبان را چنان از درون متلاشى مى‏كند كه نحو، كاركردهاى بنيادينش را از دست مى‏دهد و در واقع از حاكمى مستبد به ناظرى بهت‏زده بدل مى‏شود، حكومت خود را بر واژگان از دست مى‏دهد  و واژه‏ها با تظاهر به حاكميتِ نحو، اساس موجوديت آن را نفى كرده و در مدارى گشوده و رها، بازىِ زبانىِ جديدى را آغاز مى‏كنند:
من از گيسوان تو آگاهم/ آگاهم كه تك‏پوش آبى تو يعنى چه/ و انگشتانت / كه آماده گذشتن از آسمان است/ چگونه ليوان آتش را/ تعارف مى‏كند/
شايد اين كوچه‏ها كه براى زيبايى/ جاى گلوله‏اى بر جبين نهادند/ نمى‏دانستند/ اينها را نمى‏دانستند/2
ميان زبان اين قطعه شعر و زبان هر روزه گونه‏اى از انطباق و همسويىِ ظاهرى ديده مى‏شود. به ظاهر نورم زبان هر روزه دست نخورده باقى مانده و در ساختن آن هيچ گونه هنجارگريزى صورت نگرفته است اما با كمى دقت و در خوانشى گشوده و فعال، هنجارشكنى‏هاى درونى آن نمودار خواهد شد. زبان هر روزه و ريختارهاى كاربردى آن كه با منشى ابزارى و نيت‏گون، تحويل معناهاى يكّه  و پيش‏ساخته را هدف قرار داده از تعريف و تصور انگشتانى كه آماده گذشتن از آسمان، ليوانى آتش را تعارفِ كسى مى‏كند عاجز بوده، در حقيقت توانِ حمل و ثبت چنين بار چندوجهى و گريزنده و "بى‏معنايى" را ندارد. نحو خِرَد زبان هر روزه است. زبان را از هر گونه تاريكى و ابهامى كه تحويل صحيح و سالمِ كالاى ماندگارِ معناى واحد را به مخاطره مى‏اندازد، پاك مى‏كند. نحو، تحويل به موقعِ كالاى تك معنا را تضمين مى‏كند.
زبان شاعرانه اما حامل معناى نفيسِ ممتاز نيست. اصلاً حامل نيست. پس نيازى هم به نگهبان خردمندى كه معناى محموله را تضمين كند، ندارد. زبان شاعرانه از حمل معناى نفيس و نهايى سر باز مى‏زند تا خود به توليد معنا بپردازد اما از آن روى كه آن را محو كند و در اين چرخه بى‏وقفه وضع/ امحا است كه نحو بى‏آنكه به ديده آيد از درون مى‏شكند، استحكام اشرافى‏اش به لرزه مى‏افتد،  موضوعيتش به سخره گرفته مى‏شود و بدين سان ديوانگىِ زبان شاعرانه بر خِرد عبوس آن جارى مى‏گردد. سوى پنهان زبان شاعرانه از پشت ديوارهاى ضخيمِ نحو احساس مى‏شود و نحو كه حضور ظاهرىِ خود را در ساختمان شعر مى‏بيند چنان در مقابل حجم معناهاى گريزنده و ناپايدار گيج مى‏شود كه آن را "بى‏معنا" مى‏خواند. زيرا "معلوم نيست چه مى‏گويد":
پشت هر كلمه اتاقى پنهان است/ پشت هر جمله چراغ قوه‏اى مخفى/ راهِ متروكى را باز مى‏كند،/ روبه خيابانى كه يك بار در فصلى دور اتفاق افتاد/ يا اتاقى كه در كودكى، در بسته مانده است/ كسى آنجا نيست؟.../ پشت هر كلمه اتاقى خالى‏ست/ در هر اتاقى چراغى مخفى‏ست/ پشت هر چراغ ريسمانى معلق است/ تا تو را به آن خيابانِ دور بياويزد./ - كسى آنجا نيست؟/ پشت كلمات اتاق‏هايى پنهان است/ با خنده‏هاى خاموش، نجواها/ با آه‏ها، سكوت، صداىِ تيك‏تاكِ قدم‏ها/ پشتِ جملات راهرو به چراغى كم سو مى‏انجامد/ - آنجا كسى نيست؟.../ نه! تنها منم كه در كلماتى تو به تو پرسه مى‏زنم/ و ماه كه مى‏آيد در اتاق‏هاى خالى چرخ بزند.../3
در شعر بالا هنجارهاى اساسىِ زبانِ هر روزه بى‏آنكه به چشم آيد و يا حتى در خوانش سطور، خللى ايجاد كند به هم ريخته شده و نحوِ حاضر در آن مقهور سوى پنهان زبان شاعرانه - كه از لايه‏هاى زيرين شعر، غليان كرده به سطح مى‏آيد - كاركردهاى بنيادين خود را از دست داده و در حقيقت نتوانسته به نقشِ »ضمانت‏گرِ« خويش عمل كند و متن را از حضور معناهاى بى‏وقفهْ ايجادشونده‏ اى كه تشخيص و تحويل معناى اصيل و نهايى را ناممكن مى‏سازد منزه كند. همه چيز به هم ريخته است. عناصرى مثل "جمله" يا "كلمه" عينيتى شى‏ءگون يافته و در جمله، نقشِ مكانى بر عهده گرفته‏اند. خيابان كه عنصرى مكانى‏ست، جايگاه مكانى خود را از دست داده و مَنِشى زمانمند يافته است و تخيلى چنان قوى و سيال در جملات و ميان سطرها پرسه مى‏زند كه به راستى نحو، با درونى شكسته و متلاشى، تماماً در خدمت شعر درآمده است.
مى‏توان ايراد كرد اين عناصر در يك كُنش استعارى قرار گرفته‏اند. ليكن بايد توجه داشت صِرف به كار بردن استعاره، استقلال و خودبسندگىِ متنِ شعرى از نحو و جهتِ فراتك معنايى آن را موجب نمى‏شود. نظام زبان هر روزه، سرشار از استعاراتى‏ست كه نه فقط هيچ تقابلى با نظام نحوى ندارند بلكه در قالب ضرب‏المثل‏هاى ماندگارى كه دست به دست شدنِ معناى امانى و نيت‏گون را سهولت مى‏بخشند، نحو را يارى مى‏دهند.
رابطه غريب و آشناى عناصر و عوامل حاضر در متن به گونه‏اى‏ست كه زبان هر روزه و نحو آن هيچ مدلول و مصداقى برايش ندارد لذا نمى‏تواند كالايى را در متن تشخيص دهد تا حمل آن (كالا/ معنا) را به سر منزلِ مقصود تضمين كند. زبان در اين شعر سرسپرده اشياى بيرون نيست بلكه خود شيئى است كه به چيزى جز خودش قائم نمى‏شود.
نديدن هنجارشكنى‏هاى درونى و نيافتن سوى پنهان زبان شاعرانه - كه خود بخش مهمى از خودبسندگىِ شعر را در كُنش با زبان هر روزه توضيح مى‏دهد - گاه به رويكردهايى منجر شده است كه درك درستى از مناسبت ميان زبان شاعرانه و زبان هر روزه به دست نمى‏دهند. در يك سو رويكردى قرار دارد كه بى‏عنايت به كاركردهاى سويه پنهان زبان شاعرانه، كانونِ توجه خود را به نحوشكنى‏ هاى سطحى متمركز كرده، به سوداى يافتن شاعرانگى در زمينه همين نحوشكنى‏هاى قابل رؤيت و ملموس، ابراز وجود مى‏كند. اين رويكرد با اصرار به يافتن شاعرانگى در متنِ نحوشكنى‏هاى قابل رؤيت و با بى‏اعتنايى به سويه‏هاى ناديدنى زبان شاعرانه، منش پوزيتيويستى خود را آشكار كرده و چنان مى‏پندارد هر اندازه نحوشكنى‏ها سنگين و پر طمطراق باشد، شاعرانگى بيشترى را وارد قلمرو خود مى‏كند:
تمامى آنها به سوى خويشتن اينَد اينانَد/ همان كه ايناندگى شود يك عمر/ خواهد كه چشم‏هاى جهان نه خوابْ رفتنِ او - نه! كه خواب رفتنِ او بيند/ و در گذرد تا كمالِ زير كه خويش زيرانَد كمالِ زيراندگى باشد/ و زخم‏هاى كارى براى خويش نگه دارد و كاردها بوسد/ و شصت و يك سال دو چشم زخمى گشاده دارد/ و هيچ هيچ نگويد/4
رويكرد پوزيتيويستى از درك اين نكته عاجز است كه هنجارشكنى در شعر نه الزاماً دخل و تصرف‏هاى دستورىِ صرف )= گسترش اسم به فعل، تبديل ضمير به مصدر و...( بلكه مجموعه مناسبات و كُنش‏هاى زبانى‏ست كه متن را به واسطه معناهاى بى‏وقفه ايجاد/ محوشونده، از حضور معنا )= از سلطه نظام تك معنايى يا معناى نهايى( مى‏رهاند و بدين اعتبار با شكستن مرزهاى زبانِ ابزارى و هر روزه، سيماى خودبسنده شعر را ترسيم مى‏كند. البته اين بدان معنا نيست كه شاعر نمى‏تواند از طريق هنجارشكنى‏هاى عينى به كشف جهان شعر نائل شود. بى‏شك  هنجارشكنى‏هاى عينى و ملموس - به شرط آنكه نظام تك‏معنايىِ نحو را درهم بريزد - يكى از اهرم‏هاى نيل به شاعرانه‏گىِ زبان است. اما اگر گستره وسيع هنجارشكنى به صورت‏هاى عينى و قابل رؤيت مقيد شده و دامنه آن صورت‏ها نيز به عرصه‏اى محدود شود كه طى آن شعر به كارگاه تبديل اسم به فعل و ساخت مصدر از ضمير و مانند آن مبدل گردد، هر چند اگر در يك متن، ظهورى كُنش‏گر بيابد در متن‏هاى بعدى به ساختِ نحوى جديدى تقليل خواهد يافت و به تدريج بر اثر كثرت استعمال و با از كف دادن خصلت‏هاى آشنازدايش، بار معنايى و مدلولى يكّه‏اى را حمل خواهد كرد.  از سوى ديگر، اگر اين هنجارشكنى‏ها و دخل و تصرف‏هاى صرفى در كاركرد زبان ايجاد بحران نكند و زبان را به سمت خودش ارجاع ندهد، تنها قلمرو استبداد نحوى را گسترش خواهد داد. دكتر براهنى خود در توضيح يكى از شعرهايش كه بر اساس چنين انگاره‏اى سروده شده، مى‏نويسد: "گاهى قواعد به هم مى‏خورد تا شعر به وجود آيد... صرف حرف اضافه زير اگر بشود زيراندن دنيا به هم نمى‏خورد: اى خاك هيچ گاه نزيرانش. كه يعنى اى خاك او را به زير خودت نبر، او را نپوشان." (مجله بايا، شماره شش و هفت، سال اول، ص 51). ملاحظه مى‏كنيد كه صرف حرف اضافه "زير" در يك كنش پوزيتيويستى استبداد زبان نحوى و ابزارى را به چالش نگرفته، بلكه با جايگزينى قواعدى تازه، زبان را در همان حوزه تك‏معنايى، محبوس و محدود نگه داشته است.
در خواب‏هاى او چند روز خوابيده‏ام/ و خواب ديده‏ام/ راه‏هاى ما را كسى گم كرده‏ست/ بى‏آنكه مُرده باشم زير مشت و لگد/ از خواب مى‏پرم/ سر همسرم داد مى‏زنم/ اما كدام خواب؟ اصلاً كدام همسر؟/ دارم دوباره خواب مى‏بينم./ آفتاب لب بام خانه ما بود عشق!/ و تنهايى... شبگردىِ مردى -/ كه ديوارِ تهِ كوچه را خيس مى‏كرد/ دارم دوباره تار مى‏بينم/ (داره مى‏ميره/ ديوونه داره مى‏ميره( / آفتابِ لب بامِ خانه ما بود عشق!/ و دوستت دارم/ هميشه در قصه‏هاى مادربزرگ گم مى‏شد/ هميشه از من با خودش حرف مى‏زد/ )دختره بدجورى مُرد... طفلى!( / هنوز سيم‏هاى برق را مى‏شمارم/ پرنده‏هاش از خوابِ تو بيرون پريده‏اند/ بيهوده سنگ را دنبال مى‏كنى/ مردى تمام كه كارى نكرد تمام و/ ارشدترين پسر تمام مردگان جهان بود/ كتمان نمى‏كنم من بودم!/ من با دست‏هاى خودم تنهام/ گرچه اين پايين افتاده‏ام/ اى قله من راه‏هاى تو را رفته‏ام، برنمى‏گردم!/ چشمهاش در چهره محکم نشسته بود/ و دستهاش هنوز در خاطرات من بای بای می کنند/ بو یینگ داشت     آهسته بال بر می داشت/ چتری به شانه هام      نبستند/ و از پنجره پرتم کردند  بیرون/ جایی زیر ابرها     پلک های مرا باد کنده ست/ باید تلاش کنم دوباره چشم بگذارم/ یک   دو    سه    چهار/ و تا هزار بشمارم..../ آسان نبود/ عمرى تمام با دخترى كه در خاطرات خودش مُرد/ زندگى كردن5
 در اين شعر6، ضميرها و فعل‏ها و اسم‏ها، كاركردهاى همديگر را عهده دار نشده‏اند، به هم تبديل نشده‏اند و نحوشكنى‏ها، پر طمطراق و عينى نيست. با وجود اين، نحوِ حاضر در متن، مقهور سوى پنهان زبان شاعرانه شده است. فاصله موجود مابين انگاره‏ها و ايماژها و همچنين پرش‏هاى ميان فضاها، متن را شيزوفرنيك و بريده بريده كرده است. نحو، حاضر است اما واژه‏ها از مدار آن  خارج شده‏اند و ديگر هيچ سلطه‏اى بر آنها ندارد. بدين سبب است كه واژگان از بيان‏گرى گسسته‏اند، معنا متمركز نيست و متن وجود معناى نهايى را در بطن خود انكار مى‏كند. پرنده‏ها از "خوابِ تو" پريده‏اند و روى سيم‏هاى برق نشسته‏اند، دخترى در خاطرات خودش "مى‏ميرد"، راوى در "خواب‏هاى ديگران" به خواب مى‏رود و...
نه مؤلف، نه نحو و نه خواننده، هيچ مصداق بيرونى براى اين "گزاره‏ها" ندارند. و تنها زبان است كه مى‏تواند چنين "نامتعين" سخن بگويد. و زبان، آن گاه كه از نظارتِ نحو، حكومتِ مؤلف و قداستِ خواننده رهايى يابد، سخن مى‏گويد. رويكرد پوزيتيويستى با درك يك سويه‏اى كه از آن ياد كرديم قادر به دريافت اين كُنش درونىِ زبان شاعرانه و هنجارشكنىِ درونْ ذات آن نيست و به ويژه در سال‏هاى اخير با مطلق كردن هنجارشكنى‏هاى ديدارى و البته پُر طمطراق "شعرسازى" كرده است.
اما در سويى ديگر رويكردى قرار دارد كه هر چند با دريافتى كشف و شهودى سوى پنهان زبان شاعرانه را در سروده‏ها به كار مى‏گيرد اما آن را به حساب »نزديكى به زبان رايج و متداول« مى‏گذارد. اين رويكرد با تقليلِ واژگان به همان جايگاه و مناسبتى كه در زبان »رايج و معيار« بر عهده دارند، بار شاعرانه و منشِ چند وجهى و خودارجاعى و فراتك معنايى آن را ناديده مى‏گيرد و  در تحليل‏هايش به نوعى برداشت و استنباط اكمه‏ايستى نزديك مى‏شود. اين رويكرد در تناقضى آشكار و حيرت‏آور با خلاقيت‏هاى شاعرانه‏اش، همانند رويكرد پوزيتيويستى‏قادر به درك و دريافت سوى پنهان زبان شاعرانه و كُنش هنجار گريز و درونىِ آن نمى‏شود و تصور مى‏كند بهره‏گيرى از امكانات واژگانى و موسيقيايىِ زبان هر روزه، ساحَت شعر را به زبان معيار نزديك ساخته است! جالب است  كه به رغم تضاد و دشمنى كه اين دو رويكرد (پوزيتيويستى و اكمه ايستى) با هم دارند و در مناسبت‏هاى مختلف، آن را يادآورى مى‏كنند، آنجا كه "سوى پنهان زبان شاعرانه" را در نمى‏يابند به هم مى‏رسند و دست همديگر را بهت‏زده مى‏فشارند! چه بى‏پرده مى‏شود زبان پنجره/ وقتى كه جز درد/ چيزى براى كشيدن بر خاك ندارى./ چه بى‏دليل مى‏شود آفتاب/ وقتى از پس دريا برمى‏آيد/ و تو هنوز خوابى براى رفتن نديده‏اى/ چه بى‏درد مى‏شود جهان / وقتى كه برگ اتفاقى ساده مى‏شود/ تا به خاك مى‏افتد/ پرده را به شكل آه مى‏كشم/7
اين شعر(ظاهرا) به صورتِ زبان هر روزه سروده شده اما صورتِ زبان هر روزه نيست. اسم‏ها و فعل‏ها و ضماير و غيره همگى در جاى خود ايستاده‏اند و عموماً در جمله‏ها همان نقشى را بر عهده گرفته‏اند كه نحو تعيين كرده است. با وجود اين، نحو در اين شعر همچون ملكه‏اى كه در برخى ساختارهاى حكومتى نقشى تشريفاتى داشته و تنها نامِ پر افتخارِ گذشته‏اى دور را حمل مى‏كند،  حضورى بى‏كنش، تشريفاتى و زينتى دارد. واژه‏ها نقش بيانى خود را كتمان كرده‏اند و معطوف به كنش درونى و سويه‏هاى پنهان زبان شاعرانه، فراسوى نظام نحوى و زبان تك معنايىِ هر روزه حركت مى‏كنند. نظام نحوى و زبان هر روزه در مقابل اين شعر، جز آنكه شانه بالا بيندازد و آن را »بى‏معنا« و "مهمل" بخواند حرفى براى گفتن ندارد. در واقع نحوِ حاضر در اين شعر، مغلوب سوى پنهان زبان شاعرانه، از درون شكسته و فرو ريخته و همين است كه در تقابل با زبان هر روزه (و نه نزديكى به آن) نه بى‏معنا بلكه فراتر از معنا شده است...
 مجله ي شعر


 

 

IranPoetry.com/Hadi Mohammadzadeh/©2004-2010 • All Rights Reserved
بازنشر اينترنتي مطالب اين سايت با ذکر
آدرس دقيق بلامانع است