تماس با  ماگفتگو  و  مصاحبهمقالاتنقد ادبیداستان ایرانداستان  ترجمهشعر  ترجمهمعرفی شاعرشعر  معاصراخبار ادبیصفحه اول
آدرس ايميلتان را وارد کنيد تا خبر هاي ادبي برايتان پست شود

نشاني ما

iranpoetry(at).gmail.com

 



 


November 11, 2005 11:54 AM

جلال آل احمد/عبدالجواد موسوي

غربز‌دگي و عبور از جلال آل احمد

بيش از چهار دهه از طرح «غربزدگي» جلال آل احمد مي‌گذرد اين عنوان از ابتدا مخالفان و موافقان بسياري داشت. مخالفان و موافقاني كه اغلب موضوع طرح شده را به‌درستي درك نكردند و موضع‌گيري‌شان بيش از آنكه ماحصل انديشه باشد به دسته‌بنديهاي و مرزبنديهاي سياسي و جناحي باز‌مي‌گشت.
گروهي را گمان بر اين بود كه طرح «غربزدگي» آن هم توسط قلم پرتوان آلِ احمد سلاحي مرگبار در اختيار تجدد‌ستيزاني قرار مي‌داد كه سوداي بازگشت به گذشته را در سر داشتند و شايد طرح «شرقزدگي»، يا «غربزدگي» توسط داريوش آشوري هم برخاسته از همين باور بود. باوري كه چندان هم بي‌وجه نبود. چرا كه ديديدم گروهي گذشته پرست متحجر كه هيچ نسبتي با آل احمد نداشتند از «غربزدگي» او چه چماقها ساختند براي سركوب مخالفان فكري خود. شك ندارم كه اگر آل‌احمد زنده مي‌ماند راه را بر اين‌گونه سوءاستفاده‌ها مي‌بست و نمي‌گذاشت عده‌اي به بهانة مخالفت و مبارزه با غربزدگي براي سركوب و منكوب مخالفان از قلم او چماقي بسازند؛ اما به تعبير خود او «ديوار كه فرو ريخت مرده‌خورها خبر خواهند شد» براي مرده‌خورها حقيقت سخن آل احمد مهم نبود. مرده‌خورهاي شبه روشنفكر كه مي‌ديدند طرح «غربزدگي» تنها سلبي نيست و نوعي دعوت به باورهاي ستيهندة شيعي است  از همان ابتدا شمشير را از رو بستند. آنها تحت تأثير جريان  انديشة چپ كه در آن سالها همة روشنفكران غربي از آن متأثر بودند با بسياري از مظاهر دنياي متجدد ـ به‌ويژه سرمايه‌سالاري ـ مخالفت مي‌ورزيدند و به همين‌دليل با بسياري از سخنان آلِ احمد در نفي تقليد از اخلاق و منش غربيان موافق بودند؛ اما از آنجايي كه خود نيز مقلد صورت ديگري از غربزدگي بودند نمي‌خواستند اين مخالفت منجر به رجوع ايرانيان به سنّت و باورهاي مذهبي باشد. دفاع آل‌احمد از كليّت تشيع، به‌ويژه ستايش او از شيخ فضل‌الله نوري) كه هنوز هم بخشي از جامعة روشنفكري ما او را مسبب اصلي شكست مشروطه مي‌داند) سبب شد تا جامعة روشنفكري ما هيچ‌گاه به‌طرح مسئلة «غربزدگي» روي خوش نشان ندهد. البته برخي از آنان تا آنجا كه آلِ احمد از منظر سياست و اقتصاد مسئلة شرق و غرب را مطرح مي‌كرد با او مخالفت چنداني نداشتند؛ اما مشكل از آنجايي شروع شد كه آل احمد مي‌خواست ريشه‌هاي غربزدگي را نشان دهد. مشكل از آنجايي شروع شد كه آل‌احمد مي‌خواست راهي براي گريز از غربزدگي نشان دهد. آنجا بود كه روشنفكر ايراني ديد كه با يك مبارز تمام‌عيار طرف است. مبارزي كه با طرح «غربزدگي» نه مي‌خواهد پرسشي فلسفي طرح كند و نه مي‌خواهد معضلي اجتماعي را بهبود بخشد. رُك و راست ‌آمده است به قصد برانگيختن و برانداختن. با كسي هم شوخي ندارد: «در همين دو سه قرن است كه ما در پس سپرهايي كه از ترس عثماني به سر كشيده بوديم خوابمان برد. و غرب نه‌تنها عثماني را خورد و از هر استخوان‌پاره‌اش گرزي ساخت براي مباداي قيام مردم عراق و مصر و سوريه و لبنان، بلكه به‌زودي به سراغ ما هم آمد. و من ريشة غربزدگي را در همين جا مي‌بينم...
از آن زمان است كه ما سواران بر مركب كليّت اسلام بدل شديم به حافظان قبور.
ما درست از آن روز كه امكان شهادت را رها كرديم و تنها به بزرگداشت شهيدان قناعت ورزيديم دربان گورستانها از آب درآمديم... آيا اكنون نرسيده است نوبت آنكه ما نيز در مقابل قدرت غرب احساس خطر و نيستي كنيم و برخيزيم و سنگر بگيريم و به تعرضي بپردازيم؟» اگر آل احمد براي مبارزه با غرب از مفاهيم اسلامي مدد نمي‌جُست شايد همدلي شبه‌روشنفكران را نيز برمي‌انگيخت.
اما او روشنفكري پراگماتيست بود. براي او تعريف و تمجيد روشنفكران و منتقدان چندان مهم نبود. او مي‌دانست در جامعه‌اي زندگي مي‌كند كه صورت غالب مردم آن در ساحت اسطوره به‌سر مي‌برند. و با چنين مردمي بايد از مفاهيمي سخن گفت كه در خاطرة ازلي آنها پا سفت كرده است. تنها با چنين ادبياتي است كه مي‌توان كاري صورت داد و اگرنه با زبان يأجوج و مأجوج روشنفكري سخن گفتن هيچ حاصلي در پي نخواهد داشت. و با چنين درك و دريافتي است كه آلِ احمدِ منتقد سينما و نقاشي و ادبيات و موسيقي و شعر و مترجم آثار سارتر و داستايفسكي و آلبر كامو و اوژن يونسكو به ديدار مرجع مبارز شيعيان مي‌رود و از ايشان مي‌خواهد كه نفت و گاز را ملي اعلام كند، و در نامه‌اي به ايشان دربارة اوضاع  و احوال حج و شيعيان آنجا نكاتي را توضيح مي‌دهد. اين موضوع بيش از آنكه به ارادت جلال‌ آل احمد به اسلام و سنت، يا باورهاي شيعي مربوط باشد به درك و دريافت او از واقعيتهاي جامعة او برمي‌گردد، درك و دريافتي كه جامعة روشنفكري ما از فقدان آن همواره در رنج و عذاب است. در «سفر فرنگ»، جلال ديداري دارد با مدير يك مجلة فرهنگي كه ارگان روشنفكران چپِ وابسته به كليسا است. اين ديدار خواندني حاوي نكات جالبي است و گواهي روشن و محكم بر آنچه طرح شد. من تنها بخش كوتاهي از آن را براي شما نقل مي‌كنم و علاقمندان را ارجاع مي‌‌دهم به كتاب «سفر فرنگ» (ناشر: كتاب سيامك ، ص 63 ـ 60):
گفتم: «چرا در مجلّه‌ات طرح نمي‌كني آيندة اسلام را در آفريقا؟»
كه برآشفت. كه:
«آخر تو با اين اسلامت به دنيا چه‌خواهي داد؟ يا آفريقايي چه چيز مي‌تواند به منِ اروپايي بدهد؟ يا هندي، با كريشنامنون‌اش كه وزير جنگ از آب درآمد؟»
و از اين قبيل. گفتم:
«بحث در آنچه اسلام مي‌توانسته بدهد، برمي‌گردد به جنگهاي صليبي و حالا هم عصر ايدئولوژيها گذشته و خداي ماشين، تحمّلِ هيچ خداي ديگري را ندارد.
و تازه، نه اسلام، نه آفريقا، نه هند، قرار نيست چيزي به اروپا بدهند. قرار است چيزهايي را از او بگيرند.»
كه قرمز شد. يك سيگار اشنو تعارفش كردم:
«... كه بداني من به دفاع از هيچ‌چيز به‌ اينجا نيامده‌ام. اما مدام در جست‌وجوي زمينة فكريِ هماهنگي هستم براي مقاومتهاي محليِ ضد استعمار. و آن‌طرفها با اين زمينة هماهنگ، يكي اسلام است، يكي بودا، يكي بورژوازيِ خُرده‌پاي بازار و از اين قبيل. قدرت كارگري كه نداريم. روستايي هم هنوز طول دارد تا بفهمد دنيا دست كيست... و الخ»


 
 
... اما علاوه بر شبه‌روشنفكران، سخنان آلِ احمد مخالفان ديگري هم داشت.
مخالفاني كه درك و دريافتِ آلِ احمد از غربزدگي را سطحي مي‌ديدند و حتي گاه او را به غربزدگي متهم مي‌كردند. سرآمدِ اين مخالفان «سيد احمد فرديد» بود. همو كه آلِ احمد اصطلاح «غربزدگي» را نخستين‌بار از او شنيده بود. اما اين دسته از مخالفان كمتر مخالفت خود را به صورت علني مطرح مي‌كردند؛ چرا كه آل‌احمد را با همة نقصها و كاستيهايش نويسنده‌اي دردمند و صادق مي‌دانستند و در عدالت‌طلبي و تهور او همواره به ديدة تحسين مي‌‌نگريستند. ديگر آنكه اگر او با همان ادبيات جذّاب و ژورناليستي‌اش به طرح اين مسئله نمي‌پرداخت شايد اين بحث از محافل خصوصي اهل فضل فراتر نمي‌رفت. و مهم‌تر از همه اينكه هم حضرت فرديد و هم شاگردان ممتاز ايشان مانند دكتر داوري و استاد سيد‌عباس معارف ـ مجبور شدند براي به‌دست دادن درك و فهمي درست از ‎«غربزدگي» توضيحات كافي و وافي ارائه دهند كه اين خود غنيمتي گرانبها براي مباحث نظري معاصر به‌شمار مي‌آيد. به هر‌حال سهم جلال در طرح اين مسئله سهم كوچكي نيست و كمترين هنرش جسارتي است كه در طرح مسئله داشت و برانگيختن ديگران براي طرح درست مسئله. شأن و مرتبة بلند او با متلكهاي ژورناليستي و حقيرانه‌اي همچون «متوسط الحال» هم كاسته نمي‌شود. به‌هر‌حال علي‌اي‌حال بنده معتقدم كه زمان آن فرا رسيده است كه بي‌هيچ پروايي و البته از سر خرد و تأمل به نقد سخنانِ آل احمد بنشينيم وگرنه ميدان به دست مغرضاني خواهد افتاد كه حضمِ «آلِ»احمدند.
 
قريب به هشت سال پيش دربارة غربزدگي آلِ‌احمد مطلبي نوشتم با عنوان: «آغازي براي بيداري». امروز كه به آن مقاله نگاه مي‌كنم مي‌بينم كه همان‌موقع نيز دربارة جلال همين موضع امروز را داشته‌ام؛ البته كمي محافظه‌كارانه‌تر. ارادت و عشق و علاقة من به آن بزرگوار (كه هنوز هم پابرجاست و هنوز هم خود را فرزند معنوي آن بزرگوار مي‌دانم) به‌حدي بود كه به‌جاي طرح مشكل جلال مدام در پي توجيه آن بودم.
اين را مي‌دانستم كه جلال در سخنان «فرديد» هيچ تأملي نداشت و تنها برداشت خود را از مفهوم «غربزدگي» به رشتة تحرير درآورد اما نوشتم: «تعريف او از غرب و شرق با تعريف سيد احمد فرديد متفاوت بود. شايد مدام در گيرودار بودن و كارزار فرصتي براي او فراهم نمي‌آورد تا در سخنان سيد احمد فرديد تأمل بيشتري كند. جلال با شامة تيزي كه داشت مسئله‌اي را دريافته بود و در آن روزگار صبر و تحمل را جايز نمي‌دانست و شايد براي بيداري خفتگان روزگار خويش مجبور بود غربزدگي را با سر‌وصدا و هياهو مطرح كند و براي تأثيرگذاري بيشتر آن را به فهم عام نزديك كند.» مي‌دانستم كه جلال دماغ فلسفه خواندن نداشت.
فلسفه محل تأمل و درنگ است، اما آنكه همة جانش در سوداي تحقق عدالت مي‌سوزد و مي‌خواهد با آشوب و بلوا به راه انداختن دادِ ستمديدگان را از ستمگران بستاند نمي‌تواند اهل تأمل فلسفي باشد. مرحوم شريعتي نيز اين‌گونه بود. دليل مخالفت او با فلاسفه را بايد در روحية انقلابي او جست‌وجو كرد و نه نفرت از فلسفه جلال روشنفكر بود. و روشنفكر در همه جاي جهان واسطه‌اي است بين متفكر و عامة مردم. اما اين واسطه اغلب سخن متفكر را متزلزل مي‌كند، چرا‌كه مي‌خواهد آن را به فهم عامه نزديك سازد. درست شبيه كاري كه «سارتر» با فلسفه اگزيستانسياليست انجام داد. تا بدان‌جا كه «هيدگر» را بر آن داشت تا در مقاله‌اي به صراحت بگويد آنچه سارتر مي‌گويد هيچ ربطي به سخنان او ندارد.
البته با رد و انكار «هيدگر» سخنان سارتر از ميان نرفت. چنان‌كه با رد و انكار فرديد سخنان آل احمد. البته اهل تأمل مي‌دانند كه بين سخنان آن دو متفكر و اين دو روشنفكر چه فاصله‌ايست. البته اين نكته را هيچ‌گاه نبايد از ياد برد كه اگر جوش‌و خروش روشنفكري نمي‌بود بسياري از سخنان متفكران در خلوت‌خانه‌ها و محافل در‌بستة آكادميك محصور مي‌ماند. تفكر با خلوت و مراقبه همراه است و هم از اين‌رو متفكران كمتر اهل هياهو و درگيريهاي ژورناليستي‌اند. روشنفكري اما خلاف اين قاعده است. يعني همواره با درگيري و هياهو و بحث و جدل همراه است. بسياري از متفكران براي اشاعة تفكر خود هيچ عجله‌اي ندارند و معتقدند تفكر حقيقي روزي مخاطب خود را پيدا خواهد كرد و نيازي به تبليغات و هياهو ندارد. روشنفكران اما هميشه خواسته‌اند باور و عقيدة خود را با سر‌وصدا و روزنامه و سخنراني اعلام كنند. در بسياري از موارد روشنفكران به‌ كمك اهل تفكر آمده‌اند و به‌عنوانِ مبلغ انديشه و آراي اهل نظر ظاهر شده‌اند. در اين واسطه‌گري البته گاه سخن از اصل خود دور شده است و شايد به‌همين دليل است كه ارباب رأي و نظر در ساليان اخير خود نقش واسطه‌گري را پذيرا شده‌اند. به‌عبارتي نقش روشنفكر و متفكر را توأمان به‌عهده گرفته‌اند تا هم سخنشان مهجور نماند و هم فكرشان دچار تحريف نشود.
 
... اما سخن فرديد چه بود؟ و جلال تا چه اندازه از اصل سخن دور شده بود؟ در باب آراي فرديد دربارة غربزدگي در اين مجال اندك نمي‌توان سخن گفت. با نقل چند عبارت و آوردن چند جملة قصار نيز مشكلي حل نخواهد شد. دربارة مفهوم «غرب» و «شرق» و «غربزدگي»، هم مرحوم فرديد به تفصيل سخن گفته است و هم شاگردان معتبر او. من نيز مي‌توانم چندجمله از آن بزرگواران نقل كنم و سروته ماجرا را هم‌بياورم. اما باز هم گرهي از كار فروبستة آنكه در پي پاسخي صحيح و دقيق برآمده است گشوده نخواهد شد. فهم دقيق مسئله‌اي كه فرديد طرح مي‌كند نياز به مقدماتي دارد كه بدون آن مقدمات، نقل هر سخني بيهوده است. من نيز مي‌توانم به اعتبار آنچه آموخته و اندوخته‌ام اقسام غربزدگي را اعم از مضاعف و مركب و سلبي و ايجابي و بسيط و غيرمضاعف برشمارم و براي هر يك از اين اقسام تعريفاتي به دست دهم و مصداقهايي را عنوان كنم اما چه حاصل؟ جز آنكه ... بگذاريم و بگذريم. اگر به‌راستي كسي دوست مي‌دارد معناي دقيق و عميق «غربزدگي» را دريابد مي‌تواند به سخن فرديد در اين باره رجوع كند.
سخني كه هم در فصلنامة سوره كه سيد‌علي ميرفتاح سردبيري آن را بر عهده داشت به چاپ رسيده است و هم در شمارة آخر ماهنامة سوره‌اي كه به سردبيري بنده چاپ مي‌شد.
كتابي هم دكتر رضا داوري نوشته است با عنوانِ «دربارة غرب». خواندن اين كتاب در دركِ مفهوم «‎غرب» و «شرق» و «غربزدگي» نيز بسيار مفيد خواهد بود.
اما بهترين كتابي كه مي‌توان در اين باره سراغ گرفت «نگاهي دوباره به مبادي حكمت انسي» تأليف سيد‌عباس معارف است. با مقدمه و مؤخره و توضيحات كافي و وافي.
تنها نكته‌اي كه فكر مي‌كنم مي‌توانم در‌اين‌باره بگويم اين است كه: «غربزدگي» برخلاف آنچه برخي از مرده‌خورها گمان مي‌برند «دشنام» نيست. اصطلاحي است براي بيانِ وضعيتِ تاريخي ما. همة ما متوطن در عالم غربي هستيم و هر يك در مرتبه‌اي از مراتب غربزدگي به‌سر مي‌بريم. رهايي از چنين حوالتي با داد و قال و فحش دادن به اين و آن و زهدفروشي و دين‌فروشي ميسر نخواهد شد. «غربزدگي» آن‌چنانكه آل احمد مي‌پنداشت «بيماري» نيست كه اگر بود با وقوع نهضت 57 مي‌بايد ريشه‌كن مي‌شد. اما ديديم كه نشد.
و برخلاف ظاهر ديني نهضت، نه‌تنها آن مظاهري كه آل‌احمد به‌عنوان غربزدگي برمي‌شمرد از ميان نرفت بل مظاهر بسياري بر آن افزوده شد. علتش هم آن بود كه جلال به‌ مباني تمدن غربي توجه اساسي نداشت. اگرچه مي‌گفت: «حرف در اين است كه ما تا وقتي ماهيت و اساس و فلسفة تمدن غرب را درنيافته‌ايم و تنها به صورت و به ظاهر، اداي غرب را درمي‌آوريم ـ با مصرف كردن ماشينهايش ـ درست همچو آن خريم كه در پوست شير رفت.» ولي انگاري اين لالايي را فقط براي خواباندن ديگران مي‌خواند، كه اگر جز اين بود در جاي ديگري نمي‌نوشت: «... به ملاكهاي آنان ارزشيابي مي‌كنيم و به دستور مشاوران و مشاوران ايشان. همان‌جور درس مي‌خوانيم. همان‌جور آمار مي‌گيريم. همان‌جور تحقيق مي‌كنيم. اينها به جاي خود. چرا كه كار علم، روشهاي دنيايي يافته. و روشهاي علمي رنگ هيچ وطني را بر پيشاني ندارد. اما جالب اين است كه عين غربيها زن مي‌بريم، و لباس مي‌پوشيم، و چيز مي‌نويسيم، و اصلاً شب و زورمان وقتي شب و روز است كه ايشان تأييد كرده باشند. جوري كه انگار ملاكهاي ما منسوخ شده است.» تأكيد من در اين نقل‌قول بر اين سخن بود: «كار علم، روشهاي دنيايي يافته، و روشهاي علمي رنگ هيچ وطني را بر پيشاني ندارد.» اين يعني ماهيت و اساس و فلسفة تمدن غرب را درنيافتن. يعني علم و روش علمي را «صامت» و «فاقد جهت وجودي دانستن» يعني براي غرب قائل به وحدت نبودن. معضلي كه دكتر سروش و ديگر روشنفكران ديني نيز بدان دچارند.
و جالب اينكه اصل و اساس سخن فرديد و پيروان او دربارة غرب اين است كه غرب داراي وحدتي كلي است و بنابراين نمي‌توان جزئي از آن را برگزيد و جزئي ديگر را فرو نهاد. و اين سخن در نظر آل‌‌احمد هيچ جايگاهي ندارد. آل‌احمد در جاي جاي غربزدگي مي‌خواهد روحية حماسي ايرانيان را برانگيزد تا در مقابل دنياي غرب برخيزد و به‌قول او به تعرضي بپردازند. اما هيچ‌گاه اين پرسش را طرح نمي‌كند كه چرا تمدني كه قرنهاي متمادي در مقابل تاخت‌و‌تاز اقوام بيگانه و سلطنت ايران چون كوهي استوار بر جاي ماند و همواره با درهم‌آميختن تمدنها ديگر با تمدن خود، معجوني شگفت فراهم آورد كه رنگ و بوي غالب آن ايراني بود در واپسين يورش تمدن جديد بي‌هيچ مقاومتي تسليم شد و حتي ميهمان ناخوانده را با رضاي تمام در آغوش كشيد؟
 
با همة اين حرفها و با همة انتقادهايي كه ممكن است به سخنان آل‌احمد وارد باشد اين نكته را نبايد از ياد برد كه آلِ احمد آغازگر راه بود. آنچه مهم است منش و بينش جلال است. صدق و صفاي جلال. دردمندي و جوانمردي جلال. از ياد نبريم كه بسياري از بزرگان هنر و ادبيات اين سرزمين در ساية دليريها و جگرآوريهاي جلال باليدند و به‌ثمر نشستند. كمترين هنر جلال در مواجهه با غرب هم اين بود كه هيچ‌گاه مقهور غرب نشد. آثار بسياري از غربيان را ترجمه كرد. آثاري خوب و همة آنها در نفي وضع موجود. و به تعبير خود او آثاري كه «وعيد ساعت آخر را مي‌دهند». و همة اين تلاشها خودگامي مؤثر و جدي در راه شناخت ما از غرب كه بدون فهم دقيق اين آثار و تنها از سر جهل و نفرت با غرب دشمني ورزيدن خود يكي از بدترين صور غربزدگي است. مهم‌ترين گام در راه شناختِ «غرب» گذشتن از سوداي رد و اثبات است و اين ممكن نمي‌شود مگر با خواندن مدام و تأمل فراوان. بدون شيفتگي، يا نفرت.
 
... و سخن آخر اينكه هنوز هم رغم انف آن استاد متبختر برآنم كه جلال نه روحي متوسط كه روحي متعالي داشت و اين نكته را تنها دردمندان و شكسته‌دلان درمي‌يابند: در كوي ما شكسته دلي مي‌خرند و بس بازار خودفروشي از آن سوي ديگر است. اگر سوداي عدالت‌خواهي و آرمان‌گرايي ديوانه‌وار او در ميان نبود با آن هوش سرشار و استعداد شگفت و بي‌نظيري كه داشت زودتر از همه به درك و دريافت عميق مفهوم «غربزدگي» نايل مي‌شد. با اين‌همه هيچ‌گاه به آنچه داشت راضي نشد و در واپسين سالهاي حياتِ ظاهري‌اش به تحريرِ ترجمة رسالة كم‌حجم اما گران‌سنگ «ارنست يونگر» همت گماشت و در مقدمة به‌يادماندني آن نوشت: «نكتة اساسي در علاقة شخص من به اين دفتر كوچك اين است كه آنچه به اتكاي شامة تيز و از سر غريزه و شايد به التقاطي از اين كس و آنجا در «غربزدگي» برايم به دست آمده بود، در اين دفتر سخت روشن شد. يعني با اين دفتر بود كه ديدم اگر دردي هست دنيايي است و نه محلي.
گرچه ما به سرطاني شده‌اش دچاريم. و فلسفي است نه عاطفي. گرچه شناسندگان اين درد همه‌جا نويسندگانند تا عاقبت دريابم كه درديست سياسي و اجتماعي ـ و نه فردي. چرا كه آشنايي با «فرانتس فانون» و ديگر اهل اين قبيله پس از اينها حاصل شد. واضح‌تر بگويم: صورتي كه در حجم فشرده و شايد نخاله «غربزدگي» پنهان بود بر خود من پس از ترجمة اين دفتر ظاهر شد. و اگر به انتشارش رضايت دادم به‌دليل اطميناني بود كه در اين دفتر يافتم. اين انكار همة ارزشها، اين بي‌اعتباري فرهنگ و اين سرگرداني فرد را، با همة عواقبي كه دارند و همة اميدي كه مي‌آرند به قاعدة تضاد دروني پديده‌ها و سرنگون‌ شدن هر فواره‌اي كه به اوج رسيد به صورتي ده چندان دردناك‌تر در اين «عبور از خط» ديدم. كه در آن يكي همچو گنگي كه خبر از غارت ايل مي‌دهد گاهي به صورت غيب‌گويي درآمده‌‌ام.»


منبع:سوره

 

IranPoetry.com/Hadi Mohammadzadeh/©2004-2010 • All Rights Reserved
بازنشر اينترنتي مطالب اين سايت با ذکر
آدرس دقيق بلامانع است