تماس با  ماگفتگو  و  مصاحبهمقالاتنقد ادبیداستان ایرانداستان  ترجمهشعر  ترجمهمعرفی شاعرشعر  معاصراخبار ادبیصفحه اول
آدرس ايميلتان را وارد کنيد تا خبر هاي ادبي برايتان پست شود

نشاني ما

iranpoetry(at).gmail.com

 



 


March 15, 2005 08:13 PM

تصوف تقويمي/يوسفعلي ميرشكاك

تصوف تقويمي، تصوّف تاريخي
يوسفعلي ميرشكاك


عصر ما، عصري است كه ناداني دائر‌مدار هنر و حكمت و حكومت و سياست و فرهنگ شده است و جوامع بشري از بيم مواجهه با دانايي و گرفتار آمدن به عواقب آن، ترجيح مي‌دهند كه روز به ‌روز بر شكوه ناداني بيفزايند و بي‌هنران را هرچه بيشتر ارج نهند تا مبادا هنر سر بردارد و آنان را به تفكر و تأمل فرابخواند. در اين ميانه هر‌گاه مردي سزاوار نام خود ظهور مي‌كند از فرادست تا فرودست همه در برابر وي صف‌آرايي مي‌كنند تا تنها بماند و در عسرت دست و پا بزند و بميرد و شگفت‌آور اينكه اين جانيان و تبهكاران پس از كشتن چهره‌هاي تابناك، براي آنان بساط گرامي‌داشت و تعزيّت مي‌گسترند و نام آنان را سرماية تبليغات مي‌كنند و ... مبارزه با اين جهل و بيداد عام ميسر نيست، زيرا هيچ ناداني نمي‌خواهد جاهل بودن خود را بپذيرد و هيچ بيدادگري نمي‌خواهد به جور و ستم متهم باشد و همگان علي‌رغم آ‎نچه هستند جلوه مي‌كنند، با چنين ريا و نفاقي آن‌هم بدين گستردگي چگونه مي‌توان به مبارزه برخاست؟
 
از روزي كه آموزش اجباري در جهان پا گرفت ناداني پشت سپر  دانايي پنهان شد و نادانان توانستند با فريفتن طبقات فرودست، خود را به آنان دانا بنمايانند، طولي نكشيد كه رسانه‌هاي فراگير نيز به خدمت اين بزهكاري درآمدند و به گسترش ناداني و پرورش ميان‌مايگي گماشته شدند اكنون در تمام جهان رسانه‌ها در خدمت عوام كالانعام هستند و جز سرگرم كردن آنها هيچ وظيفه‌اي براي خود نمي‌شناسند و در اين عرصه جز اينكه مدام از ذوق و ذائقه عوام تغذيه كنند و نازل‌تر و متنزل‌تر شوند افقي فرا روي آنها نيست. بسنده است به برنامه‌هاي هر يك از رسانه‌هاي ديداري يا شنيداري يا نوشتاري در طول شبانه‌روز نظري بيندازيم تا از آيندة بشريت يكسره مأيوس شويم. بيشترين چيزي كه رسانه‌ها به خورد مخاطبان خود مي‌دهند موسيقي است، آن هم موسيقي پاپ كه روز‌به‌روز درجات  بيشتري از سقوط و ابتذال را نشان مي‌دهد، اين موسيقي علناً موسيقي مردم ساقط و متنزلي است كه هيچ بهره‌اي از وجوه گوناگون حيات نبرده و جز خوردن و خوابيدن و لذت بردن از تفريحات رسانه‌اي هيچ شأني براي خود نمي‌شناسند. رسانه‌ها كه در دست حكومتهاي فاسد و نادان است براي كنترل اين انبوه درهم فشردة جهل، روز‌به‌روز آنان را به درجات پايين‌تري از منزلت انساني سوق مي‌دهد و با ارائه كردن سرگرميهاي دلخواه آنان و مشغول نگه‌داشتن نيروي جوان اين امواج بي‌هدف، به هدف اصلي خود كه برپا نگه‌داشتن قائمه‌هاي تباهي حكومتهاي فاسد است مي‌رسد. در چنين جهاني از هيچ‌كس كاري برنمي‌آيد و فقط مي‌توان منتظر  انفجار آخرالزمان و فروپاشي گستردة جوامع بود كه وعدة الهي است. اما انتظار فرساينده است، به‌ويژه براي اهل بينش كه به مقصد آفرينش دل سپرده‌اند، ديگر اينكه در تمام شئون كارها در قبضة قدرت نادنان و غافلاني است كه خود را وارث فرهنگ و تمدن شرق و غرب مي‌انگارند و به جوال رفتن با چنين جانوراني از به سر بردن در لانة ماران جان‌گزاترست، اما هيچ كاري نمي‌توان كرد و بايد با اينان به‌سر برد تا خورشيد از مغرب برآيد.
 
يكي ديگر از مصائب جوامع بشري اين است كه ناداني صورت بوركراتيك به خود گرفته و شأن اداري و حكومتي و قانوني يافته است. انصاف مي‌دهيد كه مبارزه با ناداني قانوني عملاً غير ممكن است. في‌‌المثل در فلان اداره فلان جاهل مضاعف با استناد به قانوني كه هيچ شأني از شئون انسان در آن لحاظ نشده است، حكم به محكوميت بهمان ارباب رجوع مي‌دهد، در اينجا مي‌بينيم كه قانون عملاً در خدمت جهل است زيرا توسط گروهي نادان نوشته شده است، اما اثبات همين نكته خود جرم است، پس چاره‌اي جز كنار آمدن با جهل و جور نيست. اما انسان آزاد با جهل و جور كنار نمي‌آيد يا بهتر بگويم نمي‌تواند كنار بيايد. انسان آزاد كيست؟ كسي كه فارغ از ديروز و امروز و فرد‌است. امروز را نفي مي‌كند زيرا نسبت امروز با جهل و جور نسبتي است بديهي كه آن را عوام كالانعام هم تصديق مي‌كنند‌، در بند ديروز نيست، زيرا انديشة ديروز را در خور انسان ديروزي مي‌داند و بر آن است كه ديروز ـ هرچه باشد ـ حق تعيين تكليف براي امروز و به‌ويژه براي انسان آزاد ندارد، فردا نيز در افق انسان فرداست و در انسان آزاد تصرفي ندارد. انبيا و اوليا همه انسان آزاد بوده‌اند و هيچ يك با جهل و جور كنار نيامده‌اند، اما عصر ما عصر  انبيا و اوليا نيست، عصر تاريك جهل و جور است، عصري كه ظلمات در آن دائر‌مدار و ناداني قانون و ...
 
با جهل قانوني و جور بوركراتيك چگونه مي‌توان درافتاد؟ تجربة فراگير تفكر و هنر طي قرن اخير ثابت كرده است كه درافتادن با جهل و جوري كه صورت اداري و قانوني به خود گرفته باشد، بسيار دشوار و غالباً بي‌حاصل است. يكي از راههاي مبارزه با جهل و جور اداري و قانوني تصوّف است، يعني بي‌اعتنايي محض به جهل و جور و به راه خود رفتن. اين شيوه از مبارزه، نسخه‌اي است بسيار كهن كه در تمدنهاي مختلف قدرت خود را نشان داده و بارها حكومتهاي فاسد و جهل و جور دائر و شايع را برانداخته است، اما در اين عصر پناه بردن به تصوف دشوارست مگر براي كسي كه واقعاً آزاد باشد و نه مفهوماً. تفاوت آزادي واقعي و آزادي مفهومي چيست؟
آزادي واقعي آنجاست كه شخص هيچ‌گونه مسئوليتي در برابر هيچ نهاد يا شخص ديگري نداشته باشد. آزادي مفهومي اما آنجاست كه شخص از درون قائل به آزادي محض انسان باشد، اما در بند و گرفتار مسئوليتهاي اجتماعي و خانوادگي باشد. ممكن است گفته شود كه در اين صورت تمدن غرب عرصة مستعدتري براي پرورش صوفيان جديد است، اين سخن درست است اما فرهنگ غرب راهب‌پرور است نه صوفي‌پرور، و راهب و صوفي دو راه مي‌روند، راهب در برابر دير و كليسا مسئول است، اما صوفي در برابر هيچ نهادي چه رسمي و چه غير رسمي، مسئول نيست و راه او به قلندري ختم مي‌شود كه فراغت از هر‌گونه تعهد است. فراموش نبايد كرد كه قائمة حكومتهاي فاسد و جهل و جور شايع در آنها، غالباً با مسئوليت و تعهد تحكيم پيدا مي‌كند و انقلابها آن‌گاه ظهور مي‌كنند كه صورت غالب جامعه از قيد تعهد گذشته و مستعد كشتن و كشته شدن مي‌شود و به عبارت ديگر تصوف تقويمي تشديد مي‌شود.
تصوف تقويمي با تصوف تاريخي از حيث جوهر يكي است اما از حيث ظهور با آن متفاوت است. صوفي اصيل اصولاً با انقلاب و ضد انقلاب و نيك و بد زمانه بيگانه است و در هر شرايطي صوفي باقي مي‌ماند و اعتنايي به جامعه ندارد، زيرا اعتناي به جامعه نيز نوعي تعهد و مسئوليت است، اين وجه از تصوف را من تصوف تاريخي مي‌نامم، اما از خودگذشتگي موقتي نيز كه در هنگام انقلابها و جنگها ظهور مي‌كند نوعي تصوف ناپايدار است كه من آن را تصوف تقويمي نام مي‌نهم، اين تصوف دگرگوني بسيار پديد مي‌آورد، اما از دگرگوني بنيادها عاجز است و نمي‌تواند نهادهاي كهن و پايدار‌مانده از قديم را كه غالباً صورت ذهني و اخلاقي و آئيني دارند دگرگون كند، اما با حاكميت بخشيدن به آنها مقدمة ويران شدن دائمي و هميشگي‌شان را فراهم مي‌كند.
تصوف تقويمي پديده‌اي است جمعي، فراگير، نيرومند اما ناپايدار كه ريشه و‌ آبشخور آن ذات انسان توده‌اي است، و انسان توده‌اي قديمي‌ترين پديده‌اي است كه انسان متفكر با آن سر و كار داشته است. مراد من از انسان توده‌اي در اينجا «ازدحام نفوس»  است نه آنچه خُوزه اُرتگااي گاسِت اسپانيايي مراد كرده است. انسان توده‌اي گاسِت پديده‌اي است نوظهور و حاصل قرون نوزده و بيست، اما ازدحام نفوس يا نفس ‌امارة جمعي كه بر مدار نحنانيت در گردش است از روزي سابقه داشته است كه لااقل چند خانواده در كنار هم زندگي مي‌كرده‌اند. به‌هر‌حال تصوف تقويمي سخت ويرانگر و در هم كوبنده است و به‌هيچ‌وجه از ازدحام نفوس قابل سلب نيست. به‌عبارت ديگر صرف حضور انسانها در كنار يكديگر كه به آن اجتماع مي‌گويند موجب ظهور پديده‌اي به‌عنوان تصوف تقويمي است. انسانها جز در برخي وجوه بي‌اهميت يا بسيار مهم  (همچون رنگ لباس يا انديشة فلسفي و رياضي) سخت به يكديگر شبيه‌اند و حوائج بنيادي آنها يكي است، هرگاه اين حوائج به‌دشواري حاصل شود يا آزادي اخلاقي ازدحام نفوس به‌خطر افتد، تصوف تاريخي شروع به تكثير كرده و صوفيان تقويمي مي‌پرورد. ميانگين رشد تصوف تقويمي ده سال است و از آن پس هر كه حاكم باشد بايد به عزاي زوال حكومت خود بنشيند زيرا جوامع و به‌ويژه جوامع مشرق‌زميني مستعد بروز دادن قواي ويرانگر خودند و هيچ‌گونه سركوب قادر نيست آنها را به عقب‌نشيني وادار كند، زيرا مبارزة خود را در تمام سطوح و وجوه علني مي‌‌كنند. عاقل‌ترين حكومتها در چنين شرايطي، آن است كه به باج دادن مي‌پردازد و از مواضع خود در برابر جامعه اندك‌اندك عقب مي‌نشيند و سرنگوني خود را به تعويق مي‌اندازد.
 
ريشه‌هاي تصوّف (اعم از تاريخي و تقويمي) در زندگي شباني است، چه هنگام و چگونه شبانان دائر‌مدار بوده‌‌اند نمي‌دانيم، اما مي‌دانيم كه شبان‌وار زيستن تشبه به انبياست و صورت  غالب انبياي بزرگ (عليهم‌السلام) شبانان بوده‌اند. شبان به رمه بسته است نه به زميني كه رمه در آن به‌سر مي‌برد، از اين‌رو شبان متحرك و متحول است نه ساكن و راكد و از سرزميني به سرزمين ديگر مي‌رود. اين كوچ و هجرت مدام روزگاري همچون كوچ هموارة ابراهيم خليل‌الرحمان عليه‌السلام صورت ظاهري داشت و سرزمينها مدام دست‌خوش دگرگوني بودند، اما از روزگاري كه شهرنشيني غلبه كرد، اين كوچ و هجرت صورت باطني پيدا كرد و تصوف از هجرت صوري به هجرت باطني و معنوي متمايل شد و قرون متوالي عهده‌دار رهبري خلايق بود تا اينكه تمدن تكنولوژيك غلبه كرد و به سركوب هرگونه هجرت پرداخت و مردمان را وادار كرد كه در يك‌جا ساكن باشند بدون اينكه به فرهنگ يا تمدني خاص تعلق داشته باشند، حاصل نبرد ميان تصوف پنهان و تصرفات آن در جوامع، و تمدن تكنولوژيك و  تصرفات فراگير آن، ظهور جوامع روان‌پريش مشرق‌‌زمين كنوني است كه مي‌خواهند خدا و خرما را با هم جمع كنند يا به‌عبارت ديگر زندگي شباني و فاقد مسئوليت را با امكانات تمدن تكنيكي همراه سازند، اما ميان اين دو، تباين و تنافر بسيارست، براي انسان تكنيكي شدن هيچ فرهنگي لازم نيست و اين خلاف قاعدة تصوّف است كه «شدن مداوم» و «كوچ مستمر» را لازمة قطعي صيرورت آدمي شمرده است و مي‌شمرد، لاجرم جوامع مشرق‌زمين كنوني، اجتماعاتي، پر از آشوب، ناآرام، غير قابل كنترل، سركش و آمادة قيام هستند كه هيچ حكومتي از عهدة رويارويي با آنها برنمي‌آيد حتي اگر شبيه‌ترين نوع حكومت به حكومت صوفيان باشد (حكومت شباني). اين جوامع آينده‌اي متلاطم را انتظار مي‌كشند و سراسيمه به‌سمت نقطة تلاطم و طوفان به‌پيش مي‌روند و در اين سير سراسيمه موفق خواهند شد كه زندگي تكنيكي و ملازمت با تكنيك را از سر راه بردارند. بدون هيچ ترديدي تمايل به كوچ و هجرت همچنان در نهاد انسان شرقي (و چه بسا غربي) شعله‌ور است و او را برمي‌انگيزد تا برخيزد و موانع را از سر راه خود بردارد و بي‌ترديد موفق خواهد شد. اكنون ازدحام نفوس به اوج خود رسيده و در هر شهري ميليونها تن ساكن‌اند، اما سكونت آنها صوري و ظاهري است و باطناً هواي كوچ و هجرت در سر دارند و خواهان حكومتي هستند كه هيچ نوع شباهتي به حكومتهاي بازدارندة كنوني جهان ندارد، اين سودا چه هنگام صورت واقع خواهد يافت؟ بي‌‌گمان هنگامي كه مرزهاي تمام كشورها فروريخته باشد و دير نيست كه مرزها فرو بريزد، يكي از عواملي كه باعث فروريختن مرزها خواهد شد جنگ است و اكنون جنگ محور اصلي معاش و معاد مشرق‌زمينيهاست.
  
جنگ در عصر تمدن تكنيكي غير قابل كنترل است. زيرا اين تمدن در ذات خود تمدني است جنگاور و ستيهنده، از همين‌رو به ستيهندگي صوفيانه دامن مي‌زند و باعث گسترش آن مي‌شود. انسان شرقي اصولاً موجودي است جوركش كه ستم را بسيار تاب مي‌آورد، اما هرگاه اين ستم و كار آن، به‌جايي برسد كه انسان شرقي ببيند مالك و صاحب‌اختيار چيزي نيست در‌هاي تصوف تقويمي باز مي‌شود و انسان شرقي را به سركشي و ستيهندگي فرامي‌خواند و او را برمي‌انگيزد تا به سپاه دم‌افزون ويرانگران بپيوندد. ماجراهاي صد سال اخير خاورميانه (به عنوان چهرة اصلي مشرق‌زمين) نشان مي‌دهد كه تمدن تكنيكي و تصوف دست و گريبان هستند و هر جا كه يكي اعلام حضور كرده ديگري نيز سر برآورده است. فرجام اين جنگها و نبردها از هم‌اكنون معلوم  است. فروپاشي كشورهاي كوچك و منحل شدن آنها در تمدني بزرگ و فراگير كه احتمالاً عنوان اسلام يا اسلامي يا عربي را يدك خواهد كشيد، زبانهاي پير و ناتوان (همچون زبان فارسي) در زبانهاي توانمند حل خواهند شد و از ياد خواهند رفت و نازندگان به نژاد نيز در ميان انبوه گوناگون مردماني كه به يك زبان واحد سخن مي‌گويند، از ياد خواهند رفت. اين فرجام محتوم مشرق‌زمين است زيرا اجزا‌ء پراكندة آن، ‌زير بار فشار تصوف تقويمي و تاريخي به يكديگر خواهند پيوست و امتي غول‌آسا از تركيب آنها ظهور خواهد كرد كه قوي‌‌ترين قدرتهاي تكنيكي از عهدة مهار آن برنيايد. اين حرفها نه پيش‌گويي كه نتيجة تأمل در حوادث كهن و نو و فرورفتن در ژرفاي تاريخ و دين و حكمت و اخلاق است. ظهور واپسين امت واحده در شرق انتظاري واهي و افواهي نيست، بلكه افقي است كه جهان دارد سراسيمه به سوي آن مي‌رود و شگفت آنكه هر واقعه يا حادثه‌اي در راستاي تحقق و ظهور اين امت است كه انبياي عظام عليهم‌السلام آن را بشارت داده‌‌اند ممكن است در نظر و منظر كسي كه معتقد به توحيد نيست، بشارات انبيا واهي جلوه كند، اما اين ظهور (ظهور امت واحده) و راي كفر كافر و ايمان مؤمن است و حتي ايمان و كفر به ‌آن بستگي دارد. تصوف تاريخي در ساحت اين ظهور قرار دارد و هيچ حكومت و هيچ حاكمي را به رسميت نمي‌شناسد مگر امت واحده و پيشوايان آن را كه علناً آسماني هستند نه موجودات مفلوكي كه دعوي آسمانيان دارند و از عهدة كار زمينيان نيز برنمي‌آيند.
 
هم‌اكنون مقدمات جنگ جنونمندانه و فراگير پيش از ظهور، در اطراف و اكناف مشرق‌زمين در جريان است و مردمان كشورهاي اسلامي در فضاي جنگ تنفس مي‌كنند، صرف‌ نظر از ميزان كشتگان و مجروحان و معلولان و اسيران و آوارگان و ديگر خسارات، من وقايع جاري را وقايعي مبارك مي‌دانم كه هرچند لنفسه نامبارك‌اند، اما لغيره مبارك‌اند، اينها مقدمات‌ا‌ند و مقدمات را نبايد لنفسه نگريست. يكي از عاداتي كه ما بايد به ترك آن نايل بياييم نگريستن وقايع در عرصة تقويم و اصولاً تقويمي ديدن وقايع است. وقايع تقويمي در نفس خود قابل تأويل نيستند و در وقايع بزرگ و تاريخي به هم مي‌رسند و نتايج آنها آشكار مي‌شود، البته انسان عادي و معمولي چون افقي فراتر از پيرامون خود و احوال خود نمي‌شناسد، نمي‌تواند به فراتر از اكنون بينديشد و به عبث سعي مي‌كند همه چيز را در نفس واقعه (تقويم) تأويل كند، اما اين تأويل راه به جايي نمي‌برد.
در عوض انسان برتر، از آنجا كه مي‌داند فرجام حوادث تقويمي هر چند به‌ظاهر بزرگ باشند (في‌المثل جنگهاي منطقه‌اي) در حوادث عظيم تاريخي آشكار مي‌شود، چندان اعتنايي به تقويم ندارد و صبر مي‌كند تا نقطة تأويل خود‌‌به‌خود نمايان شود. البته در شرايطي كه ما به سر مي‌بريم واقعاً تحمل حوادث دشوار است، اما چه مي‌توان كرد؟
گويي كه زمان در حال فشردگي است و حوادث را پي‌درپي ظاهر مي‌كند تا بشر رخوت‌زده از خواب خرگوشي بيدار شود و به‌علت همة حوادث و غايت همة وقايع پي ببرد و بار ديگر كوچ و هجرت قديم را از سر بگيرد و حركت به‌سوي افق موعود را بار ديگر آغاز كند.


منبع:سوره

 

IranPoetry.com/Hadi Mohammadzadeh/©2004-2010 • All Rights Reserved
بازنشر اينترنتي مطالب اين سايت با ذکر
آدرس دقيق بلامانع است