تماس با  ماگفتگو  و  مصاحبهمقالاتنقد ادبیداستان ایرانداستان  ترجمهشعر  ترجمهمعرفی شاعرشعر  معاصراخبار ادبیصفحه اول
آدرس ايميلتان را وارد کنيد تا خبر هاي ادبي برايتان پست شود

نشاني ما

iranpoetry(at).gmail.com

 



 


February 23, 2005 12:39 PM

وقتي قرار است همه چيز بماند آن بالا ‏‏‏

آيت دولتشاه


airplane.jpg


اگر آن قطعه كه سياهي كلمة «اير» رويش مشخص است را بتواني از شيار بيرون بكشي ديگر نيازي نيست شب بماني به كوه، حتماً آلومينيومش هم مرغوب است، از همان قبلي‌ها، خوبي‌اش به يكپارچگي‌اش است‏.‏‏‏ اينجا‏‏‏‏‏‏‏ مي‏شود همه چيز پيدا كرد‏. شناسنامه‏‏، تراول‏‏، حلقة نامزدي، گذرنامه‏‏، دندان مصنوعي، داغ داغ بكر بكر‏.‏‏‏ اينجا‏‏‏‏‏‏‏‏ مي‏شود لباسهاي زني آويزان به انجير كوهي‏‏‏اي را ديد كه با لجاجت توانسته‌اند‏ ميوه‏هايش را حفظ كند در ارتفاع دو هزار متري.
آن قطعه حتماً كافي است براي پايان تفحص و كمي ‏استراحت‏‏، حتماً‏‏‏‏‏‏‏‏ مي‏شود زخمي‏‏، چاله‏‏‏اي ،دردي را پر كرد، حداقل بيست كيلو نشان‏‏‏‏‏‏‏‏ مي‏هد.
چقدر چيز، چقدر قيمتي‏‏، شايد امدادگرها نتوانسته بودند فتح كنند ‏‏‏اين شيار را، اما تو پدرت كاظم جاده‌ساز‏‏، كسي كه خيلي از جاده‏هاي زاگرس با افتخار قدومش كاظم راه‏‏‏‏‏‏‏‏ مي‏خوانده خودت معروف به شبه شبهاي پر از سكوت زاگرس و سفيد كوه‏‏، شايد براي‏ ‏‏اين القاب و پيشينه بود،‏‏‏‏‏‏‏‏ مي‏توانستي قطعاتي را پيدا كني كه دست و فكر هيچ تنابنده‏‏‏اي به آن قد نداده‏.
گوني تا نصفه پر شده‏‏،‏ ميله‏هاي زير صندليها‏‏، قطعاتي از پره‏هاي جت، از بال، از دم‏‏، بدنه‏‏، حتي موتور‏‏. گوني پر است از گلچين خاطرات آسمان.
قيمتي‌ترين شي‏‏‏اي كه يافته‏‏‏اي در‏‏‏اين سفر حلقه‏‏‏اي است كه استخوان سياه شده‏‏‏اي كمانه كرده بود از گرديش، از بلريانهاي كنده شده‌اش فهميده بودي زنانه است‏‏، شايد يك زن جوان، شبيه همان حلقه‏‏‏اي كه روزي دست عيال كرده بودي‏‏، حتماً باب دست يكدانه دخترت هست، انگشتت را ‏‏‏‏‏‏‏‏مي‏كشي به پر شالت، حلقه را حس‏‏‏‏‏‏‏‏ مي‏كني‏‏، گذرنامه‏‏‏اي براي ارمنستان‏‏، شنيده‏‏‏اي طياره ارمني بوده، شايد متعلق به خلبان بود، يا مردي كه از پنجره ورود به خاكي تازه را تجربه‏‏‏‏‏‏‏‏ مي‏كرده ‏،‏‏‏‏‏‏‏‏ مي‏توانست مال هر كدامشان باشد. همه‏‏‏ اينجا يك‌رنگ‌اند، سياه و سفيد همه سياهند مقابل سفيدي برفي كه دوستانه آغوششان گرفته، سخت است آوردن آن قطعه اما‏‏‏‏‏‏‏‏ مي‏ارزد به پر شدن گوني، حتماً آن پائين وانتهاي سرخ و سفيدي منتظر مانده‌اند دست به نقد‏. هر چه گوني پرتر پول بيشتر و هرچه قطعه بزرگ‌تر نرخ بالاتر‏.‏ ‏‏‏‏‏‏‏مي‏تواني تصور كني جدل وانت‌بارها را بر سر قطعه، حتماً همان سيه چردة سبيل شاخي باز هم برنده ‏‏‏‏‏‏‏‏مي‏شود و خرده‌ريزها هم ‏‏‏‏‏‏‏‏مي‏ماند براي خرده پاها. تراولها اما بي‌كيفيت‏‏، گوشه‏‏‏اي از بين رفته‏‏، نم خورده و اگر گير ‏‏‏‏‏‏‏‏مي‏آمد شايد دويست هزار تومانش دو هزار تومان معامله شود.
خدا بدهد بركت‏‏، ‏‏‏اينجا همه چيز پيدا‏‏‏‏‏‏‏‏ مي‏شود، دندان طلا‏‏، دستكش چرمي‏‏، لباسهاي جين، زير پوش زنانه‏‏، النگو، ساعت، آسيب ديده‌اند اما ارزش دارند براي اهلش‏‏، بايد اهل بود. اگر آن قطعه را بكشي از شيار بيرون حتماً ‌ارزشش را دارد‏. از نزديك سي كيلو هم نشان‏ ‏‏‏‏‏‏‏مي‏دهد‏‏، شايد گوني جايش را نداشته باشد‏‏، سختي‌اش به اندازة ‏‏‏اين گذرنامه نيست كه ديروز به خاطرش نزديك بود سقوط كني به عمق دره، همان جايي كه نيم تنة پايين مردي از دو ماه پيش تا حالا هر روز لخت شدن استخوانهايش را ديده‏‏‏اي.
اگر بكشي قطعه را از شيار بيرون شايد جبران كني روزهايي كه آسمان ناسازگاري كرده بود و رقيبان بي‌رحمي. دست پر اگر بروي خانه عيالت پوست‏‏‏‏‏‏‏‏ مي‏تركاند و دخترت
‏‏‏‏‏‏‏مي‏تواند چند قطعة ديگر به جهازش اضافه كند. شايد يك سرويس چيني با گلهاي لاله عباسي.
خدا بدهد بركت،‏‏‏اينجا پر بركت‌ترين خاك خداست، طلا، آلومينيوم‏‏، مس‏‏،‏.‏.‏. ‏‏‏اينجا يك شبه همه چيز كشت شده‏. رسيده‏‏‏اي به نقطه‏‏‏اي در شأن نامت، پايين شكافي كه شايد فقط پدرت قادر به صعودش‏‏‏‏‏‏‏‏مي‏بود.
براي يك هفته كافي است‏‏‏ اين قطعه. آه خدا.
خيلي‌ها گرفتار شده بودند. خيلي‌ها فرستاده شدند آب خنك، اقبالت بلند است، راههاي زيادي ‏‏‏‏‏‏‏‏مي‏شناسي براي گريز، اگر گير بيفتي حتماً وارث آن حلقه‏‏، شناسنامه يا دندان طلا، يا هر كدام از بازماندگان كه چيزي ازشان نزدت پيدا شود، سراغ مال و منال از دست رفته‌شان را‏ ‏‏‏‏‏‏‏مي‏گيرند. شايد هم سراغ رفتگانشان را بگيرند. كسي چه‏‏‏‏‏‏‏‏ مي‏داند. به تنهايي جوابگوي‏ ‏‏اين همه طلب نيستي‏‏، همان راه بهتر كه دورتر‏‏، سخت اما مطمئن‏.
اگر دستت برسد به آن قطعه، دستت را كه به ديوارة عمودي شيار گير‏‏‏‏‏‏‏‏ مي‏دهي چند متر بالا‏‏‏ ‏‏‏‏‏مي‏كشي تنت را‏‏، وزن قطعه را بيشتر هم حدس‏‏‏‏‏‏‏‏ مي‏زني‏‏، پاهايت را كه در ديوارة عمودي شكاف محكم‏‏‏‏‏‏‏‏ مي‏كني حجم گوني از بالا كوچك‌تر‏‏‏‏‏‏‏‏ مي‏شود و قطعه بزرگ‌تر‏. بالاتر كه‏‏‏‏‏‏‏‏ مي‏روي حجم گوني قد كف دست‏‏‏‏‏‏‏‏ مي‏شود.
شايد اولين نقطة تماس طياره با كوه بوده‏‏‏ اينجا و بعد پخش شده بين دره‌ها و شيارهاي اطراف‏. در همين نقطه تا حالا هفت جنازة كامل ديده‏‏‏اي، بيست و يك دست‏‏، سه سر متلاشي شده‏‏، دو پا و صدها متر روده تنيدة بين خارهاي گون و انجير كوهي‏‏. ترسيده‏‏‏اي تا حالا چيزي بگويي‏‏، شايد از حساب پس دادن به بازماندگان. اگر شي‏‏‏اي قيمتي باشد‏‏‏‏‏‏‏‏ مي‏بيني. واِلا هيچ جسدي نه هست نه‏‏‏‏‏‏‏‏ مي‏بيني‏‏،‏‏‏ اين را ياد گرفته‏‏‏اي از همكارهايت‏‏، در پايين دست هم اشيا مهمند نه اجساد، همين قدر كافي است كه به هر خانواده مقداري گوشت و استخوان برسد براي دفن و سنگي حجاري شده براي تسلاي خاطر بازمانده‌ها‏‏. حتماً تمام ديه‏‏‏اي كه‏‏‏‏‏‏‏‏ مي‏گرفتند از هواپيمايي خرج‏‏‏‏‏‏‏‏ مي‏شد براي فراموش كردن رفته‌ها.
اگر دستت برسد به آن قطعه‏‏، خيالت راحت‏‏‏‏‏‏‏‏ مي‏شود، چه تفاوت‏‏‏ اينجا بماند‏‏‏ اين قطعه لاي‏‏‏ اين شكاف سرد و سخت، يا برود تبديل شود به وسيله‏‏‏اي براي خانه‏‏‏اي، اداره‏‏‏اي، جايي، «خدا بدهد بركت».
بالاتر كه‏‏‏‏‏‏‏‏ مي‏روي از شكاف، گوني را ريز‏‏‏‏‏‏‏‏ مي‏بيني‏‏. بايد پاهايت را محكم كني براي انتقال نيرو به قطعه. پايت كه آرام‏‏‏‏‏‏‏‏ مي‏گيرد روي شاخة انجير بيرون جهيده از شكاف، فكر سراغت‏ مي‏‏‏آيد‏‏، انجير ‏نمي‌تواند مطمئن باشد براي صعودي اكتشافي، ‏‏‏اين را از كاظم بزرگ شنيده‏‏‏اي، نه تنها انجير، كبك هم نبايد خيالت را از امن بودن كوه مطمئن كند. كاظم بارها گفته بود در كوه نه به انجير‏‏‏‏‏‏‏‏ مي‏شود اعتماد كرد نه به كبك‏‏، كاظم گفته بود انجير نه به درد سوخت‏‏‏‏‏‏‏‏ مي‏خورد نه حتي عصا. گفته بود انجير طبل توخالي است تا بخواهي اتكا كني قالت‏‏ ‏‏‏‏‏‏مي‏گذارد. گفته بود كبك هم دشمن را پنهان‏‏‏ ‏‏‏‏‏مي‏كند از خودش نه خودش، را از دشمن‏.
ديگر دير است براي توصيه‏هاي كاظم، حالا كه آمده‏‏‏اي بايد بيرون بكشي قطعه را از شيار. درست است طناب و نردبان نيست اما پشتكار و پيشينه‌ات كه قابل اتكاست‏. خيالي نيست «خدا بدهد بركت».
دستت كه‏ مي‌گيرد لبة قطعه را‏‏‏‏‏‏‏‏، مي‏تواني سرمايش را حس كني‏‏، صدايش را كه در‏‏‏‏‏‏‏‏مي‏آوري دلت آرام‏‏‏‏‏‏‏‏ مي‏شود، كاش‏ ‏‏اين صدا قطع نشود هيچ وقت‏‏، بوي خوشبختي ‏‏‏‏‏‏‏‏مي‏دهد، كمي ‏كه به زير قطعه فشار بياوري حتماً‌ سر‏‏‏‏‏‏‏‏ مي‏خورد از بالا روي سفيدي برف. صداي ترق بعدي را كه‏‏‏‏‏‏‏‏ مي‏شنوي دستت از قطعه سر‏‏‏‏‏‏‏‏ مي‏خورد و پايت از ساقة شكستة انجير. ارتفاع را كه با چهره پايين‏‏‏‏‏‏‏‏ مي‏آيي گوني برابرت بزرگ‌تر‏‏‏‏‏‏‏‏مي‏شود حجمش‏‏، و بعد سرخي‏‏‏اي كه حايل‏‏‏‏‏‏‏‏ مي‏شود‏ ميان سفيدي برف و قرمزي صورتت، حالا خاموشي است كه طنين‏ ‏‏‏‏‏‏‏مي‏اندازد به كوه و قطعات داخل گوني‏‏. شايد كم كم شروع كني به از دست دادن گوشتهاي تنت شبيه نيم تنه مرد عريان درة پايين‏‏، و بعد حتماً‌ نوبت لباسها و قطعات كشف شده‌ات‏ ‏‏‏‏‏‏‏مي‏شود،‏‏‏ اينجا نبايد انتظار پايين رفتنت را بكشي، آن پايين فقط اشيا ارزش دارند نه اجساد.
اگر آن قطعه كه كلمة «اير» رويش مشخص‏.‏.‏.


به  نقل از  مجله  الفبا

 

IranPoetry.com/Hadi Mohammadzadeh/©2004-2010 • All Rights Reserved
بازنشر اينترنتي مطالب اين سايت با ذکر
آدرس دقيق بلامانع است