تماس با  ماگفتگو  و  مصاحبهمقالاتنقد ادبیداستان ایرانداستان  ترجمهشعر  ترجمهمعرفی شاعرشعر  معاصراخبار ادبیصفحه اول
آدرس ايميلتان را وارد کنيد تا خبر هاي ادبي برايتان پست شود

نشاني ما

iranpoetry(at).gmail.com

 



 


January 24, 2005 08:49 PM

سيد مهدي موسوي

MOSAVI.jpg


1
چیزی شبیه اسم قشنگ مرگ پر کرده است کلّ جهانش را
این مرد را تکان بده هی لطفاً ، کابوس تو بریده امانش را
قندیلهای قرمز افکارش از غارهای خواب تو آویزان
نوعی سکوت عاشق و طولانی پر کرده است حجم دهانش را
عمری میان ماندن و هی رفتن شک کرده است مورچه کوچک
در دست چپ گرفته ترا محکم ، در دست دیگرش چمدانش را!
در یک اطاق گِرد نشسته مرد یک گوشه مثل بچه آدم که...
امّا اطاق گوشه ندارد که! تف می کند تفاله جانش را
با عشق و مرگ و فلسفه و فریاد با خون و اشک و وسوسه و پوچی
یک قصّه ساخته ست مگر شاید ساکت کند دل نگرانش را
فریاد می زند همه خود را در این ترانه های غبارآلود
با اینکه اهل شهر نمی دانند معنای واژه های زبانش را
امروز می رود به دیاری دور مردی که خوابهای بدی می دید
و صفحه ای سیاه به نام مرگ پر می کند تمام جهانش را


2


دو تا پرنده مرده سوار يك كراوات
كه مي كنند خدا را به بچه ها اثبات
هنوز بچه ام و مي فروشم از آغاز
تمام فلسفه ها را براي يك شكلات
كنار«هايديگر» پير راه خواهم رفت
كه بعد گم بشوم بي تو در تمام جهات
«دكارت» فكر كند هستم و مي انديشم
بدون مغز...بدووون ِ...بدووووون ِ... - «هي تو صدات↓
به دردِ  خوندن آواز مي خوره» :«راستي؟!»
هميشه درد... هميشه... ودر همه حالات
هميشه بازي ِ بودن ، هميشه نقش جديد
همينكه خواسته ام تا... هميشه اينجا: كات!
شبيه نسبيت محض بين خوب وبد
شبيه خوردن ميگو ميان نان بيات!
- «منو بيار به دنيا ، بابا! بابا مهدي!!
دلم گرفته و تنهام جون بچگيات»
تو زنده اي وسط سالهاي پيش از اين
تو زنده اي وسط سالگردهاي وفات
تو زنده اي و جهان مرده و شنيده نشد
به دست هيچ سكوتي نشانه هاي حيات
تو زنده اي كه عزيزم! هميشه مال مني
تو زنده اي وسط من ، ميان اين ابيات
تو زنده اي وسط بازي بزرگ زمين
تو گيج مي شوي از سادگي اين حركات
پياده هاي خودت را وزير مي كني و...
جهان دوباره تـقـلب... وبعد كيش و مات!!


 


3


عقاب عاشق خانه! بدون پر برگشت
غریب رفت ، غریبانه تر پدر برگشت
رسید و دستش را، روی زنگ خانه گذاشت
طلوع کرد دوباره ستاره ای که نداشت!
دوید مادر و در چشمهای او نگریست
- «سلام...» بعد در آن بازوان خسته گریست
که تشنه است کویری که در تنش دارد
که هفت سال و دو ماهست که عطش دارد
- « کدام سِحر کدامین خزان اسیرت کرد
کدام برف به مویت نشست و پیرت کرد
که هفت سال غم انگیز بی صدا بودی
چقدر خواندمت امّا... بگو کجا بودی؟!
همینکه چشم گشودم به... مرد خانه نبود
رسید نامه ات امّا... نه! عاشـقانه نبود
حدیث غمزه لیلا و مرگ مجنون بود
رسید نامه ات امّا وصیـّت خـون بود
نگاه کن پسرت را که شکل درد شده
که هفت سال شکسته ست تا که مرد شده!
که رفت شوکت خورشید و سایه ها ماندند
تو کوچ کردی و با ما کنایه ها ماندند
که هیچ حرف جدیدی به غیر غم نزدیم
فقط کنایه شنیدیم و - آه! -  دم نزدیم
نمرده بودی و پر می زدند کرکسها
به خواسـتگاری من آمدند ناکسها!
شکنجه دیدی و اینجا از عافیت گفتند
نمرده بودی و صد بار تسلیت گفتند
تمام شهر گرفتار ترس و بیم شدند
تو زنده بودی و این بچه ها یتیم شدند
هرآنکه ماند گرفتار واژه «خود» شد
تو رفتی از برِ ما و هر آنچه می شد، شد!!
به باد طـعنه گرفتند کار مَردَم را
سکوت کردم و خوردم صدای دردم را 
منی که مونس رنج دقایقت بودم
سکوت کردم و ماندم ... که عاشقت بودم!!»
نگاه کردم و دیدم پدر سرش خم بود
نه! غم نداشت ، پدر واقعاً خود غم بود!!
پدر شکستن ابری میان هق هق بود
پدر اگرچه غریبه ، هنوز عاشـق بود




 

4
- نـوشابه می خوری كه؟! : نه! آقا نمی خورم!
 من هيچ وقت مثـل شما جا نمی خورم!
حـتّـی اگـر کـه قـصّـه بـريـزد مرا بـه هـم
و نقشـها عـوض بشـود ... و  نـوشتـه ام
تصميـم خويش را بنگيـرد! مردّد است ...
 - نـوشابه؟! : نـه! براي گلويم کمی بد است
خانـم شما قـرار نبـوده کـه دست رد ...
نـوشابه  خـورده می شود و بعـد تـا ابـد
بـايـد بـه عقـد دائم آقای ...[ : نـه! ] چرا
بـايـد کـه طـبـق نقشـه قبلی در انـتـها
يک اتـّـفاق خـوب بيفتـد که تـا بـه حال
خـواننـده فکـر کـرده، در عالـم خيـال
او قـهــرمــان واقـعـی قـصّـه منـست
خانم بخور!...که آخر اين قصّه روشن است
- نوشابه می خوری ؟ بدو دختر قبول کن
اين داستان خراب شده چونکه...چونکه...چون...
  
زن ... عـکـس محـو! پشتِ ... نـوشابه سـياه!
لبخنـد خيـس مـرد مـؤلـّف کـه گاه گاه...

 

IranPoetry.com/Hadi Mohammadzadeh/©2004-2010 • All Rights Reserved
بازنشر اينترنتي مطالب اين سايت با ذکر
آدرس دقيق بلامانع است