تماس با  ماگفتگو  و  مصاحبهمقالاتنقد ادبیداستان ایرانداستان  ترجمهشعر  ترجمهمعرفی شاعرشعر  معاصراخبار ادبیصفحه اول
آدرس ايميلتان را وارد کنيد تا خبر هاي ادبي برايتان پست شود

نشاني ما

iranpoetry(at).gmail.com

 



 


January 11, 2005 06:47 PM

كودكان‌ سنگ‌/نزار قباني

كودكان‌ سنگ‌


ترجمه‌: عبدالرضا رضايي‌نيا


دنيا را خيره‌ كردند
با آن‌ كه‌ در دستان‌شان‌ جز سنگ‌ نبود
چونان‌ مشعل‌ها درخشيدند
و چونان‌ بشارت‌ از راه‌ رسيدند
ايستادند
منفجر شدند
شهيد شدند
و ما برجا مانديم‌; چونان‌ ستاره‌هايي‌
قط‌بي‌
ــ با پيكرهايي‌ پوشيده‌ از گرما ــ
آنان‌ از براي‌ ما جنگيدند
تا كشته‌ شدند
و ما در كافه‌هامان‌ مانديم‌
ــ چونان‌ بزاق‌ صدف‌ها ــ
يكي‌ در پي‌ سوداگري‌
يكي‌ در ط‌لب‌ ميلياردها اسكناس‌ تا زده‌،
ازدواج‌ چهارم‌ و آغوش‌هاي‌ صيقلي‌ تمدن‌
يكي‌ در جست‌وجوي‌ قصري‌ بي‌مانند در
لندن‌
يكي‌ در كار سمساري‌ سلاح‌، در
كاباره‌ها، به‌ ط‌لب‌ خون‌بهاي‌ خويشتن‌
يكي‌ در جست‌وجوي‌ تخت‌ و سپاه‌ و
صدارت‌
آه‌، اي‌ لشكريان‌ خيانت‌ها
اي‌ لشكريان‌ مزدوري‌ها
اي‌ لشكريان‌ تفاله‌ها
اي‌ لشكريان‌ هرزگي‌ها!
هر قدر هم‌ كه‌ تاريخ‌ درنگ‌ كند
به‌ زودي‌، كودكان‌ سنگ‌ ويران‌تان‌
خواهند كرد


اي‌ شاگردان‌ غزه‌!
به‌ ما بياموزيد
ــ اندكي‌ از آن‌ چه‌ شما را ست‌ ــ
كه‌ ما از ياد برده‌ايم‌
به‌ ما بياموزيد كه‌ مرد باشيم‌
كه‌ نزد ما مرداني‌ هستند كه‌ خمير
شده‌اند
به‌ ما بياموزيد:
كه‌ چگونه‌ سنگ‌ در دست‌ كودكان‌، از
تراژدي‌هاي‌ گران‌ درمي‌گذرد
چگونه‌ دوچرخه‌ كودك‌ از مين‌ مي‌گذرد؟
چگونه‌ روبان‌ ابريشمين‌ از كمين‌
مي‌گذرد؟
چگونه‌ آب‌ نبات‌ شيرين‌ ــ وقتي‌ توقيفش‌
مي‌كنند ــ به‌ چاقو بدل‌ مي‌شود؟


اي‌ شاگردان‌ غزه‌!
به‌ راديوهاي‌ ما اعتنا نكنيد
به‌ ما گوش‌ نسپاريد
با تمام‌ توان‌تان‌ بتازيد و بتازيد
در راه‌تان‌ استوار بمانيد
از ما پرسش‌ نكنيد
ما اهل‌ حساب‌ و كتاب‌ و معامله‌ هستيم‌
در ژرفاي‌ نبردهاتان‌ پيش‌ رويد و ما را
واگذاريد
كه‌ ما خدمه‌ فراري‌ لشكريم‌
ط‌ناب‌هاتان‌ را بياوريد و حلق‌آويزمان‌
كنيد
ما آن‌ مردگانيم‌ كه‌ گوري‌ ندارند
و آن‌ يتيمان‌ كه‌ چشمي‌ ندارند
ما به‌ سوراخ‌هامان‌ چسبيده‌ايم‌
و از شما مي‌خواهيم‌
كه‌ با اژدها بجنگيد!
ما ــ هزار قرن‌ ــ در برابرتان‌ كوچك‌
شده‌ايم‌
و شما به‌ يك‌ ماه‌ قرن‌ها قد كشيده‌ايد!


اي‌ كودكان‌ غزه‌
به‌ نوشته‌هاي‌ ما برنگرديد
ما را نخوانيد
ما پدران‌ شماييم‌
مثل‌ ما نباشيد
ما بت‌هاي‌ شماييم‌
ما را نپرستيد
ما برگه‌هاي‌ سياست‌ و سركوب‌ را
مبادله‌ مي‌كنيم‌
و گورستان‌ها مي‌سازيم‌ و زندان‌ها
آزادمان‌ كنيد!
ــ از عقده‌ هراسي‌ كه‌ در درون‌ ماست‌ ــ
و از مغزهامان‌ افيون‌ را دور بريزيد!
به‌ ما بياموزيد
هنر چنگ‌ زدن‌ به‌ خاك‌ را
و مسيح‌ را در اندوه‌ رها مكنيد!


اي‌ دوستان‌ كوچك‌ ما، سلام‌!
خداوند روزتان‌ را ياسمين‌ گرداند!
از تكه‌هاي‌ ويران‌ خاك‌ درخشيديد
و زخم‌هامان‌ را چون‌ گل‌ نسرين‌ كاشتيد


اين‌، انقلاب‌ دفترها و مركب‌ها است‌
پس‌ برلب‌ها
نغمه‌هايي‌ باشيد!
ــ كه‌ دلاوري‌ و والايي‌ را بر ما مي‌بارد ــ
ما را از زشتي‌هامان‌ شستشو دهيد!
شستشو دهيد!
از يهود مهراسيد، هم‌ از سحرش‌
براي‌ چيدن‌ زيتون‌ مهيا باشيد!
كه‌ اين‌ روزگار يهودي‌
وهمي‌ است‌ كه‌ به‌ زودي‌ فرو خواهد
ريخت‌
ــ اگر باور داشته‌ باشيم‌ ــ
اي‌ ديوانگان‌ غزه‌!
هزاران‌ درود بر ديوانگان‌!
كه‌ رهايي‌مان‌ بخشيدند
عصر عقل‌ سياسي‌ از زمان‌ روگردانيده‌
است‌
پس‌، به‌ ما جنون‌ بياموزيد!


يك‌ سنگ‌ پرتاب‌ مي‌شود... يا دو سنگ‌
افعي‌ اسراييل‌ نيمه‌ مي‌شود
گوشت‌ چارپايان‌ را مي‌جود
و سوي‌ ما مي‌آيد
ــ بي‌دست‌ ــ
در لحظ‌ه‌هايي‌ كه‌ سرزميني‌ بر فراز
ابرها پديدار مي‌شود
و وط‌ني‌ زاده‌ مي‌شود در چشم‌ها
در لحظ‌ه‌هايي‌ كه‌ حيفا پديدار مي‌شود
يا فا پديدار مي‌شود
و غزه‌ در موج‌هاي‌ دريا مي‌آيد
چون‌ ماذنه‌اي‌ ميان‌ دو لب‌
قدس‌ را روشن‌ مي‌كند
اسبي‌ از ياقوت‌ سپيده‌دم‌ نقش‌ مي‌كند
و چون‌ اسكندر ذي‌القرنين‌ وارد مي‌شود
دروازه‌هاي‌ تاريخ‌ را بر مي‌كند
زمانه‌ افيونيان‌ را به‌ پايان‌ مي‌برد
بازار قوادان‌ را مي‌بندد
دست‌هاي‌ جيره‌خواران‌ را مي‌برد
و بازماندگان‌ اهل‌ كهف‌ را از دو كتف‌
پرت‌ مي‌كند
در لحظ‌ه‌هايي‌ كه‌ درختان‌ زيتون‌ بارور
مي‌شوند
در سينه‌ها شير جاري‌ مي‌شود
سرزميني‌ را در ((ط‌بريا)) نقش‌ مي‌كند
كه‌ دو سنبله‌ در آن‌ كاشته‌ مي‌شود
و خانه‌اي‌ را نقش‌ مي‌كند، بر فراز
))كرمل‌))
و مادري‌ را كنار درگاه‌ و فنجان‌ها
در لحظ‌ه‌هايي‌ كه‌ عط‌ر دلاويز ليمو
هجوم‌ مي‌آورد
و وط‌ني‌ زاده‌ مي‌شود در چشم‌ها
ماهي‌ را از چشم‌هاي‌ سياهش‌ پرتاب‌
مي‌كند
و گاه‌، دو ماه‌
قلمي‌ پرتاب‌ مي‌كند
كتابهايي‌ پرتاب‌ مي‌كند
مركبي‌ پرتاب‌ مي‌كند
صمغي‌ پرتاب‌ مي‌كند
ميزهاي‌ رسم‌ را پرتاب‌ مي‌كند
و قلم‌موي‌ رنگ‌ها را


مريم‌ فرياد مي‌زند:((آه‌، اي‌ فرزندها!))
و او را در آغوش‌ مي‌كشد
كودكي‌ بر زمين‌ مي‌افتد
ــ در لحظ‌ه‌هايي‌ كه‌ هزاران‌ كودك‌زاده‌
مي‌شوند.
ــ و ماه‌ غزه‌ مي‌گيرد.
در لحظ‌ه‌هايي‌ كه‌ ماهي‌ از ((بيسان‌))
مي‌درخشد
و وط‌ني‌ به‌ سلول‌ زندان‌ وارد مي‌شود
و وط‌ني‌ زاده‌ مي‌شود در چشم‌ها
كه‌ از كفش‌هايش‌ گرد و غبار مي‌تكاند
و در سرزميني‌ آبي‌ داخل‌ مي‌شود
افقي‌ ديگر مي‌گشايد،
روزگاراني‌ ديگر مي‌آفريند
متني‌ ديگر مي‌نگارد
حافظ‌ه‌ بيابان‌ را در هم‌ مي‌شكند
زبان‌ فرسوده‌ را ــ از الف‌ تا يا ــ مي‌كشد
فرهنگ‌ لغات‌ را سوراخ‌ مي‌كند
و مرگ‌ نحو را جار مي‌زند
و مرگ‌ شعرهاي‌ گران‌بهاي‌ ما را
سنگي‌ پرتاب‌ مي‌كند
رخساره‌ فلسط‌ين‌ پيدا مي‌شود.
ــ چون‌ قصيده‌اي‌ صورت‌ مي‌بندد
ــ سنگي‌ ديگر پرتاب‌ مي‌كند
ــ عكا برفراز آب‌ چون‌ قصيده‌اي‌
خاموش‌ مي‌شود
ــ سنگي‌ ديگر پرتاب‌ مي‌كند
ــ ((رام‌!...)) چون‌ بنفشه‌اي‌ مي‌درخشد از
شب‌ خشم‌
ــ سنگ‌ دهم‌ را پرتاب‌ مي‌كند
ــ رخساره‌ي‌ خداوند ظ‌اهر مي‌شود
و روشنايي‌ سپيده‌دمان‌
سنگ‌ انقلاب‌ را پرتاب‌ مي‌كند
تا آخرين‌ جاني‌ روزگار نابود شود
پرتاب‌ مي‌كند...
پرتاب‌ مي‌كند...
پرتاب‌ مي‌كند...
تا ستاره‌ داوود را به‌ دستانش‌ بركند
و در دريا انداخته‌ شود
از روزنامه‌هاي‌ بزرگ‌ پرسش‌ مي‌شود؟
اين‌ برآمده‌ از كنعان‌، كدامين‌ پيامبر
است‌؟
اين‌ درآمده‌ از بط‌ن‌ رنج‌ها، كدامين‌ كودك‌
است‌؟
اين‌ درخشنده‌ از لابه‌لاي‌ ديوارها،
كدامين‌ گياه‌ افسانه‌اي‌ است‌؟
كدامين‌ چشمه‌هاي‌ ياقوت‌ از برگ‌هاي‌
قرآن‌ جوشيد؟
پيشگويان‌ از او مي‌پرسند
صوفيان‌ از او مي‌پرسند
بوداييان‌ از او مي‌پرسند
پادشاهان‌ جن‌ از او مي‌پرسند
اين‌ كودك‌ تابان‌، چون‌ هلوي‌ سرخ‌ از
درخت‌ فراموشي‌، كيست‌؟
اين‌ ط‌فل‌ گريزپا از تصويرهاي‌ نياكان‌
و از دروغ‌هاي‌ نوادگان‌
و از جامه‌هاي‌ بني‌قحط‌ان‌ كيست‌؟
كيست‌ اين‌ جست‌وجوگر شكوفه‌هاي‌
عشق‌ و خورشيد انسان‌؟
كيست‌ اين‌ كودك‌ با چشمان‌ شعله‌ور
چونان‌ خدايان‌ يونان‌؟
ــ كه‌ شكنجه‌ ديدگان‌ از او مي‌پرسند
ــ سركوب‌ شدگان‌ از او مي‌پرسند
ــ تبعيديان‌ از او مي‌پرسند
ــ و گنجشك‌هاي‌ پشت‌ ميله‌ها از او
مي‌پرسند
ــ كيست‌ اين‌ كه‌ مي‌آيد
ــ از سوز و گداز شمع‌ و از كتابهاي‌
راهبان‌؟
ــ كسيت‌ اين‌ فرزند كه‌ در چشمانش‌
آغاز هستي‌ پديدار است‌؟
ــ كيست‌ اين‌ فرزند كه‌ بذر انقلاب‌ را در
همه‌ سو مي‌كارد؟
قصه‌پردازان‌ از او مي‌نويسند
و سواران‌ داستانش‌ را باز مي‌گويند
كيست‌ اين‌ كودك‌ رهيده‌ از فلج‌ ط‌فلان‌
و از كرم‌ خوردگي‌ كلمات‌؟
اين‌ گريخته‌ از مزبله‌ تحمل‌ و از زبان‌
مردگان‌؟
روزنامه‌هاي‌ جهان‌ مي‌پرسند:
چگونه‌ كودكي‌ چون‌ گل‌
دنيا را با مداد پاك‌كن‌ محو مي‌كند؟


جريده‌هاي‌ آمريكايي‌ مي‌پرسند:
چگونه‌ كودك‌ غزه‌ حيفا، عكا، نابلس‌
واگن‌ تاريخ‌ را واژگون‌ مي‌كند
و شيشه‌اي‌ بلورين‌ تورات‌ را درهم‌
مي‌شكند؟

 

IranPoetry.com//©2004-2008 • All Rights Reserved
بازنشر اينترنتي مطالب اين سايت با ذکر
آدرس دقيق بلامانع است