تماس با  ماگفتگو  و  مصاحبهمقالاتنقد ادبیداستان ایرانداستان  ترجمهشعر  ترجمهمعرفی شاعرشعر  معاصراخبار ادبیصفحه اول
آدرس ايميلتان را وارد کنيد تا خبر هاي ادبي برايتان پست شود

نشاني ما

iranpoetry(at).gmail.com

 



 


November 9, 2004 11:14 AM

بدر شاکر السيّاب -رودخانه و مرگ

مترجم: هادي محمدزاده


1- بويب نام رودخانه اي نزديک زادگاه شاعر در عراق است


BADR1.jpg


بويب1 ...
بويب ...
بويب
بويب
Buwayb
Buwayb
ناقوس هاي برج در قعر دريا گم شده است
أجراس برج ضاع في قارة البحر
Bells of a tower lost in the sea bed
غروب در درختان و آب در سبوها 
الماء في الجرار، و الغروب في الشجر
dusk in the trees, water in the jars
وسبوها را ناقوس هايي از جنس باران مي آکند
وتنضج الجرار أجراسا من المطر
spilling rain bells
که بلورشان با آهي ذوب مي شود 
بلورها يذوب في أنين
crystals melting with a sigh
بويب...
اي بويب ...
" بويب .. يا بويب"
`Buwayb ah Buwayb,"
و شوقي در خون من تاريک مي شود
به خاطر تو اي بويب!
فيدلهم في دمي حنين
إليك يا بويب
and a longing in my blood darkens
for you Buwayb
اي رودخانه من! که چون باران غمگيني
يا نهري الحزين كالمطر
river of mine, forlorn as the rain.


SHABE SHEAR.jpg
بدر شاکر در  حال قرائت شعر


مي خواهم در تاريکي بدوم
أود لو عدوت في الظلام
I want to run in the dark
و شوق سالي را در مشت بفشارم
أشد قبضتي تحملان شوق عام
gripping my fists tight
carrying the longing of a whole year


MOJASSEME.gif


مجسمه ي بدر شاکر در شهر بصره


در هر انگشتم هديه اي از گندم و گل برايت دارم
في كل إصبع كأني أحمل النذور
إليك من قمح و من زهور
in each finger, like someone bringing you
gifts of wheat and flowers
مي خواهم بر ستيغ تپه ها
 بر شوم

أود لو أطل من أسرة التلال
I want to peer across the crests of the hills,
تا نور ماه بگيرم
لألمح القمر
catch sight of the moon


MANZEL.gif


ويرانه هاي  منزل بدر  شاکر در شهر بصره



وقتي
در کناره هايت خود را به آب مي زند, سايه مي کارد
و زنبيل ها يش را از آب و ماهي و گل مي انبارد
يخوض بين ضفتيك يزرع الظلال
و يملأ السلال
بالماء و الأسماك و الزهر
as it wades between your banks, planting shadows filling baskets
with water and fish and flowers.
مي خواهم به دنبال ماه در تو شيرجه بزنم
أود لو أخوض فيك أتبع القمر
I want to plunge into you, following the moon,
و مي شنوم  صداي سنگريزه ها را که در عمقت به قرار و سکون مي رسند
و اسمع الحصى يصل منك في القرار
hear the pebbles hiss in your depths,
و صفير هزاران گنجشک را بر درخت.
صليل آلاف العصافير على الشجر
sibilance of a thousand birds in the trees.
تو رودخانه اي هستي يا جنگل گريه ها؟
أغابة من الدموع أنت أم نهر؟
Are you a river or a forest of tears?
يا ماهي بي خوابي که در آغاز صبح به خواب مي رود؟
و السمك الساهر هل ينام في السحر؟
And the insomniac fish, will they sleep at dawn?
 و آيا به انتظار مي مانند اين ستارگان, تا هزاران سوزن را از ابريشم تغذيه کنند ؟
و هذه النجوم هل تظل في انتظار
تطعم بالحرير آلاف من الإبر ؟
And these stars, will they stop and wait
feeding thousands of needles with silk?
اي بويب!
مي خواهم در تو غرقه شوم
صدف جمع کنم
و با آن ها خانه اي بر آورم

و أنت يا بويب
أود لو غرقت فيك ألقط المحار
أشيد منه دار
And you Buwayb .
I want to drown in you,
gathering shells,
building a house with them,
که سبزي آب ها و درختان در آن نشت کند
و ستارگان و ماه از آن سر ريز شوند

يضيء فيها خضرة المياه و الشجر
ما تنضح النجوم و القمر
where the overflow
from stars and moon
soaks into the green of trees and water,
و با جزر تو در آغاز صبح به دريا روم.
و أغتدي فيك مع الجزر إلى البحر
and with your ebb in the early morning go to the sea.
و مرگ, جهاني است شگفت که کودکان را مسحور مي کند
فالموت عالم غريب يفتن الصغار
For death is a strange world fascinating to children,
و درٍ مخفي اش در توست اي بويب...!
وبابه الخفي كان فيك يا بويب
and its door was in you, mysterious, Buwayb .
2


بويب! اي بويب!
20 سال گذشت بر ما
 که هر سال آن خود عمري بود


2
 بويب .. يا بويب
عشرون قد مضين كالدهور كل عام
Buwayb ah Buwayb.
twenty years have passed each one a lifetime.
و اين روز ها تاريکي همه جا را گرفته است
و اليوم حين يطبق الظلام
And this day when the dark closes in,
من بي خواب بر تخت افتاده ام
و استقر في السرير دون أن أنام
when I lie still and do not sleep,
اما با گوش هاي تيز  وجدانم مي شنوم
چونان درخت تناوري که با شاخه هاي حساس و پرندگان و بر گ و بارش
به صبح سرآغاز مي پيوندد

و ارهف الضمير دوحة إلى السحر
مرهفة الغصون و الطيور و الثمر
and listen with my conscience keen-a great tree reaching toward first light, sensitive
its branches, birds, and fruit-
خون و اشک هاي ريزان را حس مي کنم
 که چونان باران,
بر جهان اندوهگين فرو مي بارند

أحس بالدماء و الدموع كالمطر
ينضحهن العالم الحزين
I feel like rain the blood, the tears shed
Shed by the sad world;
ناقوس هاي تباهي در عروقم طنين مي اندازند
أجراس موتى في عروقي ترعش الرنين
my death bells ring and shake my veins,
و در خونم اشتياقي تاريک مي شود
فيدلهم في دمي حنين
and in my blood a longing darkens
در حسرت گلوله اي که انجماد مرگبارش
مثل دوزخ که استخوان ها را مي سوزاند
 روحم را از هم مي شکافد

 إلى رصاصة يشق ثلجها الزؤام
أعماق ، كالجحيم يشعل العظام
for a bullet whose deadly ice
might plow through my soul in its depths, hell
setting the bones ablaze.
مي خواهم برگردم
 و در اين کشاکش به مبارزان ديگر بپيوندم

أود لو عدوت أعضد المكافحين
I want to run out and link hands with others in the struggle,
مشتم را گره کنم
 و به صورت سرنوشت بکوبم

اشد قبضتي ثم أصفع القدر
clench my fists and strike Fate in the face.
مي خواهم در اعماق خونم غرقه شوم
أود لو غرقت في دمي إلى القرار
I want to drown in my deepest blood
با بشر درد بکشم
 و بار از دوشش بردارم
لأحمل العبء مع البشر
that I may share with the human race its burden
and carry it onward,
تا زندگي متولد شود
 و اين گونه مرگي
پيروزي است

و أبعث الحياة ، إن موتي انتصار
giving birth to life
My death
shall be a victory.


 MARGHAD.gif


مرقد بدر شاکر السياب

 

IranPoetry.com/Hadi Mohammadzadeh/©2004-2010 • All Rights Reserved
بازنشر اينترنتي مطالب اين سايت با ذکر
آدرس دقيق بلامانع است