تماس با  ماگفتگو  و  مصاحبهمقالاتنقد ادبیداستان ایرانداستان  ترجمهشعر  ترجمهمعرفی شاعرشعر  معاصراخبار ادبیصفحه اول
آدرس ايميلتان را وارد کنيد تا خبر هاي ادبي برايتان پست شود

نشاني ما

iranpoetry(at).gmail.com

 



 


July 6, 2004 03:10 AM

وبلاگ هاي ادبي

 

 


 weblog1.jpg
حدود دو سال است كه از عمر وبلاگ هاي فارسي مي گذرد و در همين مدت اندك شمار زيادي از نويسندگان و شاعران به جمع وبلاگ نويسان پيوسته اند از مزاياي وبلاگ اين است كه نياز به تمهيدات خاصي ندارد و هر فردي مي تواند در يكي از سرويس دهندگان وبلاگ عضو شود و در عرض چند دقيقه مطالب خود را در اينترنت منتشر كند . در حال حاضر 3 سرور وبلاگ هاي فارسي را پشتيباني مي كنند كه عبارتند از پرشين بلاگ www.persianblog.com بلاگ اسكاي www.blogsky.com و بلاگ اسپات www.blogspot.com كه اولي در ايران و دوتاي دومي در خارج از كشور فعالند . مزيت عمده وبلاگ ها اين است كه هر كس با هر مقدار توان در نويسندگي و شاعري مي تواند در آن ها عضو شود و مطالب خود را در اينترنت منتشر كند. وبلاگ هاي شعر هم دنياي خاص خود را دارند و هر چند بيش از يك سال از عمر فارسي نويسي در وبلاگ ها نمي گذرد شاعران بسياري از اقصي نقاط كشور و حتي خارج از كشور به اين دنياي مجازي پيوسته اند. اكنون شاعران بسياري كه برخي از آن ها هم نام هاي آشنايي هستند داراي وبلاگ هستند و اشعار خود را روزانه يا هفتگي در اينترنت منتشر مي كنند شاعراني چون عليرضا قزوه عبدالجبار كاكايي وحيد اميري محمد كاظم كاظمي محمد شريف سعيدي عبد الرحيم سعيدي راد سيد علي مير لفضلي ابوالفضل نظري مسلم فدايي عباس سودايي مرتضي قاسمي مرتضي پاريزي زينب چوقادي نغمه مستشارنظامي مژگان عباسي محبوبه زارعي محمد حسين ابراهيمي سعيد كيايي عبدالستار كاكايي سيد ضيا قاسمي سيد رضا محمدي علي محمد مودب عبدالصابر كاكايي جليل صفر بيگي محمد علي قاسمي مهدي فرجي محبوبه ابراهيمي فاطمه حق ورديان سيامك بهرام پرور محسن اشتياقي فرهاد صفريان هادي مهري خوانساري هادي خورشاهيان قادر دلاور نژاد محمد آزرم رضا حيراني رامين خرسندي حسن قريبي مهرداد فلاح حسن حبيبي و..
از قسمت هاي جالب اين وبلاگ ها بخش نظر خواهي است كه نقد ها به صورت آفلاين و يا آنلاين صورت مي گيرد و شما به محض اينكه اثرتان در وبلاگ منتشر شد با نظرات افراد مختلفي كه به وبلاگ شما مراجعه مي كنند آشنا مي شويد و در واقع اثر منتشره همان لحظه انتشار به وسيله خوانندگان داخل و خارج نقد و بررسي مي شود و از سوي كساني كه ممكن است هيچگاه آن ها را نديده باشيد مورد قضاوت قرار مي گيريد . اگر شما هم وبلاگ نداريد هم اكنون به شما توصيه مي كنيم كه دست به كار شويد و بدون هيچ هزينه اي چند وجب از خاك اينترنت را به خودتان اختصاص دهيد. از اين پس قصدمان اين است كه در هر شماره مجله به چند تا از وبلاگ هاي شعر نگاهي بياندازيم.


 


وبلاگ عشق عليه السلام به آدرس www.ghazveh.persianblog.com
همه با فضاي شعرهاي عليرضا قزوه آشناييم و نيازي به معرفي نيست. يكي از اقدامات جالبي كه در اين وبلاگ صورت مي گيرد برگزاري يك مسابقه شعر به صورت ماهانه است كه به شعر برگزيده يكي از وبلاگ ها از سوي شاعر جايزه اي تعلق مي گيرد. در ضمن قزوه وبلاگي هم به زبان انگليسي دارد به آدرس ghazveh.blogspot.com كه ترجمه شعرهايش را به زبان انگليسي در آنجا درج مي كند . چند شعر تازه ايشان را كه در وبلاگ عشق عليه السلام درج شده است با هم مي خوانيم


 


قطار آخر
اين بار اگر بمانيم
براي هميشه مانده ايم
و اين قطار که مي آيد
ريل ها و ايستگاه ها را
با خويش مي برد!


 
مرگ مهربان
زنداني زمين
ما نيستيم


 فردا خدا , زمين را
از سلول هاي ما
بيرون مي آورد.


 با تقويمي از زخم و انتظار
گلايه اي نمي كنم اي گلايول عاشق!
تو دير نكرده اي و وقت
در تو پنهان شده ست
تو دير نكرده اي و وقاتون
در شيشه هاي ساعت شان سنگ است
اي ماضي مستقبل
حال محول الاحوال!
اي غايب زمان مطول
اي وتر در كمال


 پيش از اذان صبح , اذان دادند
شبي به بوي ناگهان تو وقت از هوش رفت
سليمان نشسته بر قاليچه اي با نقش رعد و برق!
بانگ نخستين (ازفت الآزفه)
تعجيل كن
كز تسبيح استخاره ي ما
شش مهره مانده است
تعجيل كن كه فرصت نايابي ست
و پنج سفر موسي
منتظر احتجاج توست
تعجيل كن
با سنگ موسي در دست
و دوازده چشمه ي جاري از شير و آب


 سوگند سوره ي تكوير!
اي شرح جفر و جامعه با هم
ميان ركن و مقام ايستاده ايم
با تقويمي از زخم وانتظار
و شنبه نام رسول الله است
يكشنبه از علي ست
وجمعه مان فقط به بوي شما جمعه ست.


 


هر چند كه در شك شما نيز يقيني ست
من مانده ام اين دين كه شماراست چه ديني ست!


 بايد بگريزم ز زمين هاي زميني
آنسوي تر از عرش خدا نيز زميني ست


 اي مردم بي پير ! خرابات شما كو؟
ماه شب ما سيد خورشيد جبيني ست


 هم چله نشيني كن و هم باده پرستي
مولاي همه باده كشان چله نشيني ست


 شك شبنم صبح است به روي گل ايمان
شك نيست كه در شك شما نيز يقيني ست


 
قايم باشک بازي
چيزي عوض نشده ست
کوچک که بوديم
تو چشم مي گرفتي
من قايم مي شدم
حالا باد چشم مي گيرد
درخت پنهان مي شود!
ماه و زمين
جايشان را عوض مي کنند!
دريا مي سوزد
موج ها جر مي زنند


 چيزي عوض نشده ست
دنيا چشم گرفته ست و
قيامت قايم شده ست!


 
مرگ مهربان
الو ، شما!
فرشته ي مرگم ، آقا‌ !
سي سال بود داشتم آنجا را مي گرفتم !
چقدر زندگي ات اشغال بود !


 


حالا گذشته ها گذشته


 حالا گذشته ها گذشته
و رفته ها رفته اند
و نام جمهوري کافي ست
وگرنه من مي دانستم
در فرهنگ ما
هميشه دين بعد از دنيا مي آيد


 گناه هيچ کسي نيست
گناه از کسي ست که آمد و گفت : اقرا
گناه از حسين (ع) بود در ميان آن همه کوفه
گناه از نهج البلاغه ي علي ست
وگرنه من مي دانستم
که ياوران علي (ع)
همين ديندارانند
که نام دخترانشان دنياست
وگرنه من مي دانستم
اسلام فقط به درد کساني خواهد خورد
که اسب بازي شان را مي خواهند


 حالا گذشته ها گذشته
و رفته ها رفته اند
و پيرمرد ـ چشم و چراغ ما ـ
حالا فقط به دسته گل مقامات خارجي نگاه مي کند با درد


 گناه از بچه هاي تخس نبود
که از ريش پدرانشان بالا رفتند
گناه از معاويه ها نبود
و از طلحه ها و زبيرها
گناه از ابوذر بود
و از کسي که در کتاب جغرافيا
به اشتباه نوشت: ربذه


 حالا گذشته ها گذشته
و رفته ها رفته اند


 گلفروش
پشت چراغ قرمز
کودک ، گل مي فروخت
گلها تمام هفت سالگي او بودند


 بعد از چهارده چراغ قرمز ممتد
عروس رفت گل بچيند و
داماد
بي اختيار رفت گل بفروشد.


 
بهار در آسانسور
برق رفته بود و
بهار گير کرده بود و
باران ميباريد در آسانسور!


 خب وقتي که برق نباشد
ماه مي چسبد به سقف آسمان
نصف النهارها و مدارها مي چسبند به سقف زمين!


 اين به سقف زمين و آسمان چسبيدن را جدي نگير
اما اين برق ها و باران ها جدي ست!
و اين که گاه بهار هم گير ميکند در آسانسور!


 شب بوها
امشبم يكي از اون شباس كه غرق تب و تابم
صداي گريه شب بوها نمي ذاره بخوابم


 نيگا كن به باغچه ما به گلاش كه مثل روزن
لاله عباسيا و شمعدونياش دارن ميسوزن


 هر جا بيد مجنونه اونجا خيابوناش قشتگه
امشبم يكي از اون شباس كه بارونش قشنگه


 ديدي بيدا وقتي بارون ميخورن چه حال دارن؟
زير بارون عاشقايي مث من چه حالي دارن؟


 گريه ماهو نيگا كن چشاشو بسته ستاره
چتر و باروني ميخوام چيكار؟ بگو بارون بباره


 امشبم يكي از اون شباس كه غرق تب و تابم
صداي گريه شب بوها نمي ذاره بخوابم


 طرح
بهارهاي شگفتي
در راهند
فردا ، گلي مي شکفد
که بادها را
پرپر مي کند!


 



از يادداشتهاي جنگ سوم


 اي خداي آفريننده موسي و فرعون با هم
که قادري جرج کوچک را
به يک گنجشک
يا يک سوسمار بدل کني؟
اي خدايي که شيطان را از فرشته خلق کرده اي
و آتش را از دل آب بيرون کشيده اي
حوا را از پهلوي چپ آدم خلق کرده اي
و اسامه بن لادن را
از پهلوي چپ بوش
اي خداي آفريننده بادمجان و سازمان ملل
خداي آفريننده شوراي امنيت و منچ!
من دنبال آدرس معجزات پيامبرانت مي گردم.
اي خداي آفريننده عراق و واشنگتن با هم
که عراق را سرزمين تمدنهاي کهن کردي
و واشنگتن را سرزمين موشک و گاوميش
اي خداي آفريننده شعر و نطق هاي بچه گانه ي پريزيدنتها با هم


 بگو که حق با شعر است و سنبله ها
نه با بمب هاي خوشه اي
اي خداي آفريننده برجها از نفت
خداي آفريننده کودکان ناصريه و بغداد
از استخوان باغهاي معلق
خداي آفريننده استالين و مناخيم بگين
پيش از آنکه بوش کوچک
از شرمگاه بوش بزرگ بيرون بيايد
خداي آفريننده آواکس ها و مارکس ها
که صدام را بر سرزمين "حمورابي" معلق کردي
شاه کويت را در قوطي کبريت جا دادي
اي خداي مقبره هاي دسته جمعي جنوب عراق
از وادي السلام نجف
هود و صالح را با معجزه اي به سوي ما برگردان
ما منتظر معجزه اي جز نفتيم
پس اي قهوه خانه ها و قليانهاي اعراب
يک قدم به پيش
اي عياش خانه ها با رقاص ها يتان
يک قدم به پيش
اي قوطي کبريت شعبده
که از آن جعبه واکس و فرچه بيرون مي آيد
يک قدم به عقب
اي "اردوغان" و( گل) دقيقه نود
در دروازه خودي
که آسمانت را چوب حراج زدي
يک قدم به عقب
خداي من
مظفر النو اب چه مي نويسد حالا
"محمد الماغوط"
در قهوه اش کدام شعر را پنهان کرده است؟
اي خداي آفريننده شعر و شيلر
خداي آفريننده خيام و حافظ و گوته
خداي آفريننده لورکا و نرودا و ريتسوس
چه مي شد به جاي "هانتينگتون "
و توني بلر
و جک استراو
به جاي بوش و رامسفلد و پاول با هم
يک اليوت مي آفريدي
يا دست کم
از آن همه گاوان (سرزمين هرز)
يک گنجشک خلق مي کردي
يا حتي يک سوسمار!


 


معني آيات ابراهيم
نمازي خوانده ام در بارش يکريز ترتيلش
فداي عطر "حول حالنا"ي سال تحويلش


 کليد آسمان در دست، مردي مي رسد از راه
پر است از معني آيات ابراهيم تنزيلش


 زمين هر روز فرعوني دگر در آستين دارد
دعا کن هر سحر آبستن موسي شود نيلش


 زمان اسب سپيد مهدي موعود را ماند
به گردش کي رسد بهرام ورجاوند با فيلش


 زمين يکروز در پيش خدا قد راست خواهد کرد
به قرآني که گل کرده است از تورات و انجيلش


 
عشق عليه السلام
شور بپا مي کند، خون تو در هر مقام
مي شکنم بي صدا در خود ، هر صبح و شام


 باده به دست تو کيست؟ طفل شهيد جنون
يير غلام تو کيست؟ عشق عليه اسلام


 در رگ عطشان تان، شهد شهادت به جوش
مي شکند تيغ را، خنده خون در نيام


 ساقي، بي دست شد، خاک ز مي مست شد
ميکده آتش گرفت، سوخت مي و سوخت جام


 بر سر ني مي برند، ماه مرا از عراق
کوفه شود شامتان، کوفه مرامان شام!


 از خود بيرون زدم در طلب خون تو
بنده حر تو ام، اذن بده يا امام!


 عشق به پايان رسيد ، خون تو پايان نداشت
آنک پايان من، در غزلي ناتمام ...


 


 


 


ظهر عطش
مانده بودم، غيرت حيدر به فريادم رسيد
در وداعي تلخ، پيغمبر به فريادم رسيد


 طاقتم را خواهش اکبر ، در آن ظهر عطش
برده بود از دست، انگشتر به فريادم رسيد


 انتخابي سخت ، حالم را پريشان کرده بود
شور ميدانداري اکبر به فريادم رسيد


 تا بکوبم پرچم فرياد را بر بام ماه
کودک شش ماهه ام – اصغر - به فريادم رسيد


 تا بماند جاودان در خاک اين فرياد سرخ
خيمه آتش گشت و خاکستر به فريادم رسيد


 نيزه ها و تيرها و تيغ ها کاري نکرد
تشنه بودم وصل را خنجر به فريادم رسيد


 جبرييل آمد: بخوان ! قرآن بخوان، بي سر بخوان!
منبري از نيزه ديدم ، سر به فريادم رسيد


 


پر طاووس فتاده ست به دست مگسان
کو سليمان که نگين گيرد از اين هيچ کسان


 ديوها دعوي اعجاز سليمان دارند
مرغ پيغامبر ما شده اند اين مگسان


 روزگاري ست که نان مي برم از سنگدلان
ديرگاهي ست که گل مي خرم از خار و خسان


 کعبه دور است و دل تشنه ام اسماعيل است
زمزمي ، زمزمه اي ، سوختم اي همنفسان


 مهربانا ! شب ظلماني ما را بشکن!
باراللها ! مه خورشيدي ما را برسان!


 



انتظار
دلا تا باغ سنگي، در تو فروردين نخواهد شد
به روز مرگ شعرت سوره ياسين نخواهد شد


 فريبت مي دهند اين فصل ها تقويم ها، گل ها
از اسفند شما پيداست فروردين نخواهد شد


 مگر در جستجوي ربناي تازه اي باشيم
وگرنه صد دعا زين دست ، يک نفرين نخواهد شد


 مترسانيدمان از مرگ، ما پيغمبر مرگيم
خدا با ما که دلتنگيم، سر سنگين نخواهد شد


 به مشتاقان آن شمشير سرخ شعله ور در باد
بگو تا انتظار اين است، اسبي زين نخواهد شد!


 



وبلاگ سال هاي تاكنون به آدرس http://taranehsaz.persianblog.com/عبدالجبار كاكايي هم با سال هاي تاكنون به جمع وبلاگ نويسان پيوسته است اما گويا چندان وبلاگ نويسي را جدي نگرفته است و اين وبلاگ دير به دير به روز مي شود البته ايشان در قسمتي از وبلاگ به خوانندگان خود قول داده است كه وقت بيش تري را به اين امر اختصاص دهد. اغلب از ترانه هايش در اين وبلاگ استفاده مي كند و خوانندگان را از غزل هاي زيبايش محروم كرده است.


 


نخل
ميام از سايه نخلي که برات موندني شد
ميام از قصه تلخي که برات خوندني شد
ميدونم جنگو ديگه دوس نداري
عکس نخل کهنه رو از تو اتاق برميداري
ميدوني قطاري از جنوب مياد
با يه دنيا بچه هاي خوب مياد
ميدوني دس ندارن
تا رو زخماي جدايي بذارن
درو بستي رو به دنيايي که بي ترحمه
مهربوني توش گمه
ميدوني مسافرت پشت دره
ميدوني دس نداره
لباشو رو حلقه در ميذاره
درو مي بوسه و اشکاش مي باره
اما اينو نمي دوني که بهار وقتي بياد
دستاي مسافرت باهاش مياد
دستايي که گل دادن
دستايي که نخلاي جنوب براش فرستادن


 


× نمي توانم زنگ بزنم کليد را ميبوسم محمد رمضاني فرخاني


 


ترانه
زمونه آي زمونه آدما سر به راهن
فقط يه روز سفيدن فقط يه روز سياهن


 


زمونه آي زمونه نشون به اون نشونه
تو سينه ي آدما يه ماه مهربونه


 


قصه ميگه از اول آدما بد نبودن
قهرو نمي شناختن جنگو بلد نبودن


 


کاشکي بباره بارون رو هق هق صداشون
قفل در بهشتو بشکنه گريه هاشون


 


سه شنبه، 24 دى، 1381
در زد کسي از سمت خيابان تو نبودي
برخاستم از خواب هراسان تو نبودي


 


پاشويه پر از برگ شد و ماه فرو رفت
درشاخه تاريک درختان تو نبودي


 


اي قصه شرقي ندميدي و شبم ماند
در اين شب تاريک و هراسان تو نبودي


 


اي رايحه سوره يوسف نوزيدي
اي عطر غزلهاي سليمان تو نبودي


 


هر چند سهم ما


 


آميزه اي ز سرزنش و ريشخند بود


 


حق با صداي توست


 


بايد بلند بود


 


وبلاگ الفباي باران به آدرس http://khiyaal.persianblog.com
وحيد اميري را با رباعي هاي جاندار و زيبايش مي شناسيم و حالا در وبلاگ الفباي باران با شعرهايي جديد در قالب هاي مختلف و ترجمه هاي خوبش از شاعران گوناگون شاعراني نظير نزار قباني :وليد معماري‌(شاعر سوري) فاضل‌ العزاوي‌ (شاعر ونويسنده‌ عراقي‌) شيركوبيكس شاعر كرد عراقي و ترجمه هايكو هاي ژاپني حضور جديدش را اعلام كرده است


 


چند رباعي
سكوت
تا ديده به عشق بسته بوديم همه
دل را به غمت شكسته بوديم همه
مرگ آمد كنار ما چادر زد
حرفي نزديم، خسته بوديم همه!


 


خستگي
از بوي عدم پرم،سراپا مستم
افسوس كه من وجود دارم،هستم
اي مرگ عزيز خسته ام سنگينم
اين بسته روح را بگير از دستم!


 


حرفهاي نگفته
آيينه شعر بغض نشكفته ماست
پروانه زخم،آتش خفته ماست
زهدان زمانهء سترون امروز
آبستن حرفهاي ناگفته ماست


 


نسخه خطي
شعرم غزلي از آفتاب دل توست
جانم سخني كه بازتاب دل توست
اين دفتر گر گرفته در آتش عشق
از نسخه خطي كتاب دل توست!


 


صحنه
آن روز كه عقل وعشق بازي كردند
در جاده وهم تركتازي كردند
يك لحظه ميان صحنهء خنده و اشك
چشمان تو در دو نقش بازي كردند!


 


سماع
آلودهء نام و رنگ شد اين دل تنگ
در فاصله و درنگ شد اين دل تنگ
در مجلس رقص عاشقان سر خوش
تصوير درشت سنگ شد اين دل تنگ!


 


پايان
اين عقل دوباره خام شد عشق كجاست؟
در پرده ننگ و نام شد عشق كجاست
ياران،ياران چگونه مي بايد گفت:
كار من و دل تمام شد عشق كجاست؟!


 


 


 


 


 


آرزو
آن فرشهاي سرخ زير پاي تو
خون من است
شتک زده بر شيشه هاي عينک ات!
امروز صبح زود
چشمان تلوزيون
وقتي تو را نشان داد
بي اختيار زنم گفت:
اي کاش مثل پسته هاي ميزت
خندان بودي!


 



داستان من و شعر
من آيينه بودم
در آغاز يک صبح شفاف
کسي آمد از آنسوي شهر باران
به من شعر آموخت
فضايي مه آلود بود
تمام دلم در هواي سفر، سير مي کرد
سفر تا خيال درختان سرسبز
سفر تا شکفتن!
سفرنامه زخمها را نوشتم
و گفتم که باران عزيز است
من از عشق از لاله از بال پرواز
از هرچه خوبي است گفتم
ولي ناگهان
اتفاق آمد و روبروي من افتاد!
لبان صداي من از شدت ترس کج شد
مضامين آيينه وارم
به زيباترين شکل پژمرد!
حواسم نبود
فضايي پر از دود بود
کسي آمد از آنسوي شهر بازي
به من گفت:
چه کردند با تو
چه کردند با عشق
که تو نيستي تو؟!


 



سوال
ستاره باز حرفه اي
تو شاعر وظيفه اي!
وظيفه حکم مي کند:
به خرج واژه هايي از قبيل عشق و زخم و درد و آفتاب
غزل بسازي و ترانه اي تلف کني
چه فرق مي کند؟!
مهم سرودن است و بردن است و شاعري
ستاره باز حرفه اي!
به سکه هاي زرد
سجده کن
سلام کن!
ستاره باز حرفه اي
برادرت طلا نبود؟!


 


 


 


زمان به سرعت از کنار من عبور مي کند
چقدر کارهاي ناتمام
مانده روي دستهاي دفترم
ترانه؛شکوه مي کند:
شکوفه هاي من در انتظار چيدن تو مانده اند
چرا کمي به ما نمي رسي؟!
غزل؛ اشاره مي کند:
چقدر بي خيالي و سري به ما نمي زني؟
قصيده؛ شاخه و شانه مي کشد:
برو که چشم ديدن تو را ندارم و نداشتم
بيا به خاطر خدا جدا شويم!
سپيده؛ اخم مي کند:
به ما که مي رسي، هميشه خسته اي
وبال و پر شکسته اي!
زمان به سرعت از کنار من عبور مي کند
رمق نمانده در تنم
به فکر بيت هاي ناتمام و تازه ام
ـ خودم در اين مغازه ام ـ
زنم در انتظار رب
و کودکم در انتظار پوشک است!


 


 


 


ترانه ليلايي
اي خيال دور از دست
اي چكاوك خوشخوان
بال و پر بزن در دل
بال و پر بزن در جان!


 


اي پرنده زيبا
گوهر بدخشاني
سيبي از سمرقندي
ماهي زرافشاني!


 


اي خيال ناپيدا
رقص ماه در آبي
آتش اهورايي
وهم رود ورزآبي!


 


اي جوانه گندم
اي شكوفه بادام
خوشه خوشه مي رقصي
ناشكيب و نا آرام


 


اي پرنده زيبا
روح سيردريايي!
آفتاب امروزي
ماهتاب فردايي


 


اي خيال ناپيدا
قدمت بخارايي
در نگاه اين مجنون
تو هميشه ليلايي!


 


داستان ما اين است:
عشقهاي باراني
خنده هاي رودر رو
گريه هاي پنهاني!


 


ورزآب نام رود پرآبي در دوشنبه(تاجيكستان)
پاييز1367


 



خاط‌رات‌
بدينسان‌ است‌ سپيده‌ دم‌:
بردرخت‌ مي‌نشيند
و پاهايش‌ را در باد مي‌آويزد.
بدينسان‌ است‌ اسب‌:
از تپه‌ فرود مي‌آيد
شادمان‌ از بهار
بدينسان‌ است‌ جنگ‌:
درساحل‌ خوش‌ مي‌گذراند
و گيسوان‌ فسفري‌اش‌ را
بر شانه‌ مي‌افشاند
بدينسان‌ است‌ زمان‌:
بامدادان‌ بر مي‌خيزد
و لبانش‌ را با شبنم‌ تر مي‌كند
بدينسان‌ است‌ وطن‌:
بر عصايش‌ تكيه‌ مي‌دهد
و يكه‌ و تنها به‌ سمت‌ خاط‌راتش‌ مي‌رود
و بدينسان‌ است‌ همه‌ چيز!


 



فاضل‌ العزاوي‌ (شاعر ونويسنده‌ عراقي‌)
ترجمه‌ وحيد اميري‌


 



ضد خاطرات
من و خاطراتم
دوتا آشناي قديمي
دوتا چشم همسايهء روبروييم
دو تا ريل بي انتها درقطار محاليم!
دوتا نوجوان در هياهوي تير و تفنگ و جنازه
دو تا کودک پير!
درخت من و خاطراتم
شقايق ترين لحظه ها را ثمر داد
و آهوترين چشمها را به آيينه بخشيد
من و خاطراتم
دو تا شعر کوتاه از يک رمان بلنديم
قرار است طبق قراري که با ناشر شعر داريم
فقط لال باشيم و يک جا بمانيم!
من و خاطراتم
دو تا فال قهوه
دو تا چاي داغيم
پر از فيلمهاي سياه و سفيد پدر خوانده ايم!
من و خاطراتم
دو تا روي مين رفتهء جنگ هستيم
دو تا چشم مصنوعي سربه زيريم
دو تا پاي مصنوعي رو به راهيم!


 



شعرك


 


پدران دل و جگر
مادران پياز و سيب زميني
كودكان مك دونالد و كچاپ
چه پيتزاي مخصوصي شده ايم!


 


?
لبخند ت را برايم پست كن
براي فيلم _شعري كه ساخته ام
موسيقي لازم دارم!
?
قراراست باران ببارد
وتنهاترين (لحظه) خود را بشويد!


 


 


 


سفرنامه


 


سفرنامهء كشورچشمهاي تو را مي نويسم
همان كشوري كه پرازجنگل و آهو و آفتاب است
والماس آن شهرتي خاص دارد
دل مرمش سخت آبي است!
پذيرايي گرم لبخندها
جواب سوال مراخوب دادند
- چرا اينقدر مهرباني؟
- من و مهرباني؟شگفتا!
ولي ظلمت سرد روحم پر ازخنده ء آفتاب صداي تو بود
و بر پشت و بام دلم
لطف بي حد واندازه ات راه مي رفت
ومن پيش خود گفتم:اي عشق
تو را درخيابان آيينه ديدن خجسته است
ببين در رگم نوري از عشق جاري است
ببين من توام!


 



وبلاگ شروع به آدرس http://dayer.persianblog.com
علي هوشمند شاعر با احساس بندر ديري را از دير باز مي شناسيم. در وبلاگش خيلي فعال عمل مي كند و مخاطبينش را به غزل و ترانه و اخبار فرهنگي هنري مهمان مي كند گويا خود گرداننده نشر شروع است و اين اواخر اطلاع داده است كه نشر شروع به صورت مشاركتي قصد دارد اقدام به نشر مجموعه شعر و داستان شاعران و نويسندگان جوان كند اگر شما شاعر هستيد و جوان هم هستيد پس معطلش نكنيد و به وبلاگش سري بزنيد و از چند و چون ماجرا خود از نزديك بيش تر آگاه شويد. چند شعر از وبلاگش مي خوانيم.


 


بت کشميري ام رطلش گران است
لبش خرم ترين باغ جهان است


 


شکسته خط نستعليق زلفش
کنون سرمشق رسم عاشقان است


 


بهار جلوه اش نهج البلاغه است
لب لعلش مفاتيح الجنان است


 


بخاراي خيالش خرم و شاد
سرودش بوي جوي موليان است


 


خراسان قديم چشمهايش
شگفتيهاي سبک اصفهان است


 


تني دارد بديع و حيرت انگيز
که وصفش خارج از فن بيان است


 


خرامش شور رستاخيز دارد
نگاهش فتنه ي آخر زمان است


 


دلم خاقان چين دامنش باد
شهيد گوشه ي پيراهنش باد


 



?)


 


حالا که کرکره ها دارند مي آيند
پايين
و من ميروم (شکري )
تا کمي استراحت کنم
مي خواهم اعتراف کنم که
دوستت دارم
مي خواهم اعتراف کنم و
دوشاخه نرگس شهلا را
بگذارم در ليوان و
بروم
بروم و پشت سرم را هم
نگاه نکنم


 


من بارم را بسته ام
من بارم را بسته ام
پيش از آنکه زنها
بيايند قطار قطار
و حرفها
از حوصله ي فک ها
بگذرند
و شب بنشيند
در فنجانهاي نشسته
مجبورم آخرين سيگارم را
آه بکشم
آه ...
و بروم تاکسي را صدا بزنم :
«شکري دربست »


 


هوا طعم گس کافور مي دهد
اين خيابان
چه بدمسير شده است .
و من چقدر دوستت دارم .


 


× شکري :نام محله و گورستاني در بوشهر


 


 


 


 


 


بهار جاري پنهان
گل شکفته ي در شب
نزول نم نم باران
بر آبگينه ي چشم
به زير چتر شکوفا
سر قرار نسيم
دلم خوش است
با رقص و پايکوبي ماه


 


از انتهاي خيابان سبز فروردين
کسي چه سبز مي آيد
به رقص شور انگيز
آه ...
خداي من
چه ارذيبهشت بانمکي !?


 


 


 


از من چه مي خواهي از اين تکرار در تکرار
اين ساعت نفريني مصلوب بر ديوار


 


از من ، از اين تلخي که در مه گم شد و در دود
از من که از شب پر شدم ، از لذتي بيمار


 


چشمم نه شکل روشني از صبح آينده
بغضم نه طرح خاطري از پار يا پيرار


 


ابري سياه و خسته و مکروه و بي برکت
باغي تهي از برگ و بار و « از تهي سرشار »


 


در من نمي خواند کسي جز سايه اي موهوم
اين شوم ،اين نفرين شده ،اين تلخ ناهشيار


 


سقف شبم کوتاه مثل لايه هاي دود
صبحم شبيه شب ،شبيه سايه هاي غار


 


دستم نه در رويش نه در پويش نه در کوشش
چشمم نه در کاوش نه در ديدن نه در ديدار


 


از من چه مي خواهي از اين من نيستم اينجا
از من چه مي جويي از اين من نيستم بيدار


 


ايکاش دستي ميرساندم تا بر خورشيد
..............


 

 

IranPoetry.com/Hadi Mohammadzadeh/©2004-2010 • All Rights Reserved
بازنشر اينترنتي مطالب اين سايت با ذکر
آدرس دقيق بلامانع است